حرفهام



شاید خیلی ها به اتفاقات ماورایی اعتقادی نداشته باشن ولی من یه نمونه اش رو اینجا مینویسم
چند سال پیش به خونه خاله ام زد.
یکی از دایی هام یه نفر رو معرفی کرد که از طریق خواب میتونه رو شناسایی کنه
دخترخاله ام دو رکعت نماز خوند و خوابید و وقتی بیدار شد گفت تو عالم خواب مشهد بوده و سه نفر رو اونجا میبینه که از اون سه نفر دو تاشون غیب میشن و اونی که ی کرده اونجا میمونه


معتقدم شغل خیلی روی زندگی آدم ها تاثیر داره
دو تا مثالی که به ذهنم میرسه هنر و طلبگیه
معمولا بین هنرمندان فساد زیاده و بین طلبه ها کمتر
هنرمندان معمولا به دلیل شهرت و قدرتی که شهرت بهشون میده به فساد کشیده میشن
طلبه ها هم هر روز با اینکه چه جوری نفس خودمون رو تربیت کنیم و دنیای احادیث رو به رو هستن
حالا چرا این دو تا مثالو زدم؟
میخوام بگم اون هنرمندی که بتونه خودش رو پاک نگه داره شاهکار کرده
و اون طلبه ای هم که به فساد کشیده بشه شاهکار کرده
اون طلبه خوب بودن براش کار راحت تریه ولی کار سخت رو انتخاب میکنه



اگه مصاحبه مدیر صدا و سیما رو خونده باشید متوجه میشید که ایشون از قول رئیس صدا و سیما گفتن که از ظرفیت های فردوسی‌پور در جای دیگری استفاده میشه و از رسانه ها خواستن صحبت های رئیس سازمان رو کامل منتشر کنن
اما یه عده دوست دارن اون چیزی که میخوان رو برداشت کنن نه اون چیزی که واقعیته



یه زمانی از دیدن نود و شفافیت در اجرای فردوسی پور لذت میبردم و واقعا هم تند و تیز ترین برنامه صدا و سیما بود بعدها برنامه دیروز امروز فردا با اجرای یامین پور به عنوان نود ی رو آنتن رفت ولی اصلا از نظر شفافیت در حد و اندازه‌های نود نبود
اون زمان فکر میکردم فردوسی پور انقدر قدرت گرفته که صدا و سیما حریفش نمیشه و الا تا الان برنامه نود رو جمع کرده بودن،حتی یادمه یکبار فردوسی پور به نشانه اعتراض که به برنامه اش زمان کافی ندادن برنامه رو زودتر به پایان برد و یه جورایی مدیران صدا و سیما رو تهدید کرد
تفاوت فردوسی پور و یامین پور رو در وابسته بودن یامین پور میدونستم.
اما کم کم از قدرت فردوسی پور کم شد و

حالا قراره از سال آینده مجری نود فرد دیگه ای باشه.



یادمه بچه بودم و تو اتوبوس بین دو تا جوون دعوا شده بود و به هم فحش میدادن
بقیه مردها هم هی میگفتن فحش ندید خانم اینجا نشسته
ولی تو این دوره زمونه آدم از خانم ها یه چیزهایی میبینه که اصلا در موردش صحبت نکنیم بهتره
یه زمانی زن ها معروف بودن به داشتن حیا
ولی الان شوخی هایی میکنن که عفت نه خودشون رو زیر سوال میبرن
چه بلایی سر زن هامون اومده که انقدر بی حیا شدن؟


امروز متری شیش و نیم رو دیدم
تو این فیلم ما برای اولین بار داریم یه پلیس واقعی رو میبینیم
معمولا تو فیلم های ایرانی پلیس ها رو شخصیت های بدون خطایی میدیدیم که رو به روی یه مجرم میشینن و میگن خب عزیزم بگو جرمت چیه؟
ولی تو این فیلم خشونت یه پلیس به همراه موانع قانونیش رو میبینیم
کلا تو این فیلم همه چیز واقعیه
از قاضی گرفته تا پلیس
تماشای این فیلم برای ایام نوروز پیشنهاد خوبی به نظر میرسه


بچه که بودم فکر میکردم اون چیزی که اکثریت بپسندن حتما چیز خوبیه
مثلا جشنواره فیلم فجر که برگزار میشد پیش خودم میگفتم چه قدر مسخره که جوایز رو به فیلم هایی میدن که مردم نمیپسندن.
ولی الان به این نتیجه رسیدم اکثریت مردم چیزهای خوبی رو نمیپسندن
مثلا فیلم مبتذلی مثل هزارپا میشه پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران


یه کلیپ از سخنرانی های رائفی پور رو میدیدم(نقد فیلم جنگ جهانی z)
یه بخشی از کلیپ یه انفجار هسته ای از فیلم رو نشون میده بعد میگه ببینید الان چه قدر قشنگ ربط این انفجار با ایران رو به شما القاء میکنن
بعد دوباره در ادامه فیلم میبینیم که روی صفحه موبایل کلمه رادیوم نوشته میشه رائفی پورم میگه خیلی جالبه که کلمه رادیوم شما رو یاد ایران میندازه
من موندم واقعا چرا باید کلمه رادیوم ما رو یاد ایران بندازه؟
هیچ کسی هم تو اون جلسه نمیگه جناب رائفی پور واقعا چرا باید کلمه رادیوم ما رو یاد ایران بندازه؟
من دقیقا نمیدونم چه کسی اولین بار به رائفی پور گفت استاد و از اون مهم تر اینکه چرا به همچین آدمی اجازه سخنرانی تو دانشگاه های کشور میدن؟
حالا خودش کم بود جدیدا یکی دیگه هم به اسم علیرضا پور مسعود داره راهش رو ادامه میده
خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.

تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای

این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.

خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها انتخاب کردم که چون حضرت باران وبش حذف شده فقط بازتاب نفس صبحدمان رو در نتایج محاسبه کردم.
کلا وبلاگ های بدون لینک و حذف شده رو محاسبه نکردم.
2-صد و چهل و هفت وب به عنوان موثرترین ها انتخاب شدن.
3-نتایج به دست اومده به شدت پراکنده است که نمیدونم علت این پراکندگی چیه؟
مثلا کلی وبلاگ با یک رای و دو رای داریم
4-بهتره اسم این پویش رو بذاریم پویش نون و القلم و ما یسطرون چون برگزار کننده این پویش به همه اهدافش رسیده به دو دلیل:
اول اینکه وبلاگ خودش به عنوان موثرترین انتخاب شده:)
دوم اینکه ایشون دنبال اثر گذاری و کیفیت بودن و واقعا هم این اتفاق افتاده
مثلا وبلاگی مثل هولدن کالفید با بیش از ششصد دنبال کننده تو این پویش فقط یک رای آورده و با نگاه کردن به نتایج پویش هم به این نتیجه میرسید که این پویش به هدف خودش که انتخاب وبلاگ های با کیفیت و موثر بوده رسیده و زیاد کمیت تو این پویش مهم نبوده.
5-نمیشه از این نکته گذشت که تعداد شرکت کننده ها تو این پویش کم بوده و اگر تعداد بیشتری شرکت میکردن به نتایج بهتری میرسیدیم.
6-برگزار کننده پویش گفته بود بهتره همراه با اعلام نتایج برای نفرات اول یه میانگین توصیفی هم نوشته بشه که این کار به دلیل کمبود وقت برام امکان پذیر نبود و از این بابت معذرت میخوام.
7-سعی کردم نتایج رو با سرعت بیشتر و همراه با دقت منتشر کنم تا حقی از کسی ضایع نشه و امیدوارم موفق بوده باشم.
و اما میریم سراغ اعلام نتایج
وبلاگ های زیر به ترتیب به عنوان موثرترین ها انتخاب شدن
1-

نون و القلم و ما یسطرون با 13 رای

2-

بازتاب نفس صبحدمان با 11 رای

3-

فیشنگار با 9 رای

4-

بیمارستان دریایی و

الرقیم و

ماجراهای من و خودم

با 7 رای

5-

باغچه پیچک و

مردی به نام شقایق و

انار و

سیب زمینی و

سکوت و

همسر بهشتی با 4 رای

6-

آقاگل و

آبگینه و

نئوتد و

هدس و

صالحات با 3 رای

7-

شباهنگ و

صالحه و

تو فقط لیلی باش و

هومورو و

به دنبال حقیقت و

نای دل و

آرنور و

یک مرد و

آقای سر به هوا و

اقیانوس سیاه و

فرهنگ پرواز و

چارلی و

روزنوشت های دکتر و

فراز و نشیب زندگی طلبگی و

تالیفیه و

پلاکت و

اتاقی برای 2 نفر و

حضرت آب و

طفل کبیر و

کوچش و

خانه موقتی و

شب های روشن و

کاکتوس و

صحبت جانانه و

در آن نیامده ایام با 2 رای

8-

روزهای رنگی من و

هنوز و

حقیقت روشن و

تفکرات یک آرمان و

سوته دلان و

کلبه مجازی من و

خانواده پایدار و

ثقلین و

فائزون و

لب هات و

من ساده و

آفتاب هشتم و

ویروس و

هنرنامه و

حال نوشت های بنده و

دزیره و

سره و

مینیس و

رادیو خرت و پرت و

کج نویس و

اشتباهی که پیش آمده و

پاراگراف و

لوموت و

دنیای یک انسان چپ دست و دنیای کامپیوتر و

دستان خالی و

چفت و

تنفس صبح و

دچار باید بود و

قدح و

بلوچ الف و

آسمانم و

شهر زیتونی من و

نوشته های خودمونی احسان و

کشکولک من و

دقیقه های خیالی و

پاراگراف و

شواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه و

دختر لبخند خداست و

فرهنگ شکیبایی و

معرفت النفس و

تنها دویدن و

اجتماعی نویس و

حریم خصوصی و

اقلیما و

هیولای درون و

حون و

مکتب انقلاب و

یادداشتهای یواشکی و

یاقوت و

دختری از نسل حوا و

عاشقی به سبک بی بی و

زلال و

لانه زنبوری و

پنجره و

دست نوشته های روزالیند فرانکلین و

زنگ فارسی و

یک آشنا و

آزاده در سرزمین عجایب و

لاجوردی و

افکار معلق و

حبذا و

برای خاطر آیه ها و

حسینیه دل و

باز آی و

آقای مربع و

سوداد؟ و

کوچ و

مونولوگ و

نوشته های یک جوان رها نویس و

قطره و

لافکادیو و

green is the warmest colour و

سجل و

روز از نو و

جوب در آسمان و

کویر و

الدین و

گوهر نویس و

یک مشت حرف و

محجبه و

موزه درد معاصر و

تلاجن و

آهستان و

اعتراف های من و

بانوچه و

تراکم اندیشه ها و

حریری به رنگ آبان و

وادی و

تب نوشت ها و

فطرت الهی و

کریمانه و

مثل دال و

خیال تنیده و

علی رسولان و

دیر و دور و

کوچک های بزرگ و

دکتر رضا صادقی و

استفاضه و

پیله در و

انی مهاجر الی ربی و

و نراه قریبا و

هادی هدی با یک رای


پنجشنبه سر کلاس استادمون داشت درباره بازی منچستر سیتی و تاتنهام صحبت میکرد که یکی از بچه ها برگشت گفت چه قدر خوب که وقت میکنید فوتبال ببینید(حالا انگار خودش پروفسور سمیعیه و هر روز وقتش با مطالعات علمی و کارهای تحقیقاتی میگذره)
استادمون بهش گفت یعنی تو انقدر سرت شلوغه که دو ساعت وقت نداری فوتبال ببینی؟
دانشجوی مذکور گفت من اصلا فوتبالی نیستم
استادمون گفت مهمونی چی؟مهمونی که میری
دانشجوئه گفت:چرا
استادمون گفت پس چه قدر خوب که وقت میکنی مهمونی بری
دوباره ازش پرسید مسافرتم میری؟
دانشجوئه گفت اگه فرصتش پیش بیاد آره
استادمون گفت پس چه قدر خوب که وقت میکنی مسافرت بری
ازش پرسید صبح ها ساعت چند میری سر کار؟
گفت ساعت هفت صبح
استادمون گفت پس چه قدر خوب که وقت میکنی تا ساعت هفت صبح بخوابی
یعنی با خاک یکسانش کرد.

تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای

این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.

خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها انتخاب کردم که چون حضرت باران وبش حذف شده فقط بازتاب نفس صبحدمان رو در نتایج محاسبه کردم.
کلا وبلاگ های بدون لینک و حذف شده رو محاسبه نکردم.
2-صد و چهل و هفت وب به عنوان موثرترین ها انتخاب شدن.
3-نتایج به دست اومده به شدت پراکنده است که نمیدونم علت این پراکندگی چیه؟
مثلا کلی وبلاگ با یک رای و دو رای داریم
4-بهتره اسم این پویش رو بذاریم پویش نون و القلم و ما یسطرون چون برگزار کننده این پویش به همه اهدافش رسیده به دو دلیل:
اول اینکه وبلاگ خودش به عنوان موثرترین انتخاب شده:)
دوم اینکه ایشون دنبال اثر گذاری و کیفیت بودن و واقعا هم این اتفاق افتاده
مثلا وبلاگی مثل هولدن کالفید با بیش از ششصد دنبال کننده تو این پویش فقط یک رای آورده و با نگاه کردن به نتایج پویش هم به این نتیجه میرسید که این پویش به هدف خودش که انتخاب وبلاگ های با کیفیت و موثر بوده رسیده و زیاد کمیت تو این پویش مهم نبوده.
5-نمیشه از این نکته گذشت که تعداد شرکت کننده ها تو این پویش کم بوده و اگر تعداد بیشتری شرکت میکردن به نتایج بهتری میرسیدیم.
6-برگزار کننده پویش گفته بود بهتره همراه با اعلام نتایج برای نفرات اول یه میانگین توصیفی هم نوشته بشه که این کار به دلیل کمبود وقت برام امکان پذیر نبود و از این بابت معذرت میخوام.
7-سعی کردم نتایج رو با سرعت بیشتر و همراه با دقت منتشر کنم تا حقی از کسی ضایع نشه و امیدوارم موفق بوده باشم.
و اما میریم سراغ اعلام نتایج
وبلاگ های زیر به ترتیب به عنوان موثرترین ها انتخاب شدن
1-

نون و القلم و ما یسطرون با 13 رای

2-

بازتاب نفس صبحدمان با 12 رای

3-

فیشنگار با 9 رای

4-

بیمارستان دریایی و

الرقیم و

ماجراهای من و خودم

با 7 رای

5-

باغچه پیچک و

مردی به نام شقایق و

انار و

سیب زمینی و

سکوت و

همسر بهشتی با 4 رای

6-

آقاگل و

آبگینه و

نئوتد و

هدس و

صالحات با 3 رای

7-

شباهنگ و

صالحه و

تو فقط لیلی باش و

هومورو و

به دنبال حقیقت و

نای دل و

آرنور و

یک مرد و

آقای سر به هوا و

اقیانوس سیاه و

فرهنگ پرواز و

چارلی و

روزنوشت های دکتر و

فراز و نشیب زندگی طلبگی و

تالیفیه و

پلاکت و

اتاقی برای 2 نفر و

حضرت آب و

طفل کبیر و

کوچش و

خانه موقتی و

شب های روشن و

کاکتوس و

صحبت جانانه و

در آن نیامده ایام و

پاراگراف با 2 رای

8-

روزهای رنگی من و

هنوز و

حقیقت روشن و

تفکرات یک آرمان و

سوته دلان و

کلبه مجازی من و

خانواده پایدار و

ثقلین و

فائزون و

لب هات و

من ساده و

آفتاب هشتم و

ویروس و

هنرنامه و

حال نوشت های بنده و

دزیره و

سره و

مینیس و

رادیو خرت و پرت و

کج نویس و

اشتباهی که پیش آمده و

لوموت و

دنیای یک انسان چپ دست و دنیای کامپیوتر و

دستان خالی و

چفت و

تنفس صبح و

دچار باید بود و

قدح و

بلوچ الف و

آسمانم و

شهر زیتونی من و

نوشته های خودمونی احسان و

کشکولک من و

دقیقه های خیالی و

شواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه و

دختر لبخند خداست و

فرهنگ شکیبایی و

معرفت النفس و

تنها دویدن و

اجتماعی نویس و

حریم خصوصی و

اقلیما و

هیولای درون و

حون و

مکتب انقلاب و

یادداشتهای یواشکی و

یاقوت و

دختری از نسل حوا و

عاشقی به سبک بی بی و

زلال و

لانه زنبوری و

پنجره و

دست نوشته های روزالیند فرانکلین و

زنگ فارسی و

یک آشنا و

آزاده در سرزمین عجایب و

لاجوردی و

افکار معلق و

حبذا و

برای خاطر آیه ها و

حسینیه دل و

باز آی و

آقای مربع و

سوداد؟ و

کوچ و

مونولوگ و

نوشته های یک جوان رها نویس و

قطره و

لافکادیو و

green is the warmest colour و

سجل و

روز از نو و

جوب در آسمان و

کویر و

الدین و

گوهر نویس و

یک مشت حرف و

محجبه و

موزه درد معاصر و

تلاجن و

آهستان و

اعتراف های من و

بانوچه و

تراکم اندیشه ها و

حریری به رنگ آبان و

وادی و

تب نوشت ها و

فطرت الهی و

کریمانه و

مثل دال و

خیال تنیده و

علی رسولان و

دیر و دور و

کوچک های بزرگ و

دکتر رضا صادقی و

استفاضه و

پیله در و

انی مهاجر الی ربی و

و نراه قریبا و

هادی هدی و

واقعیت سوسک زده با یک رای


تو مملکت ما یه عده زیادی هستن بدون اینکه از اندیشه های شهید مطهری یا دکتر شریعتی آگاهی داشته باشند معتقدن یکی از این دو نفر خیلی کارش درسته و اون یکی نه
یه عده دیگه ای هم هستن بدون کوچکترین سوادی معتقدن در کودتای 28 مرداد مصدق مقصر بوده یا یه عده دیگه معتقدن آیت الله کاشانی مقصر بوده
دو قطبی مطهری-شریعتی
دو قطبی مصدق-کاشانی
جامعه ما پره از این دو قطبی ها

تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای

این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.

خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها انتخاب کردم که چون حضرت باران وبش حذف شده فقط بازتاب نفس صبحدمان رو در نتایج محاسبه کردم.
کلا وبلاگ های بدون لینک و حذف شده رو محاسبه نکردم.
2-صد و چهل و هفت وب به عنوان موثرترین ها انتخاب شدن.
3-نتایج به دست اومده به شدت پراکنده است که نمیدونم علت این پراکندگی چیه؟
مثلا کلی وبلاگ با یک رای و دو رای داریم
4-بهتره اسم این پویش رو بذاریم پویش نون و القلم و ما یسطرون چون برگزار کننده این پویش به همه اهدافش رسیده به دو دلیل:
اول اینکه وبلاگ خودش به عنوان موثرترین انتخاب شده:)
دوم اینکه ایشون دنبال اثر گذاری و کیفیت بودن و واقعا هم این اتفاق افتاده
مثلا وبلاگی مثل هولدن کالفید با بیش از ششصد دنبال کننده تو این پویش فقط یک رای آورده و با نگاه کردن به نتایج پویش هم به این نتیجه میرسید که این پویش به هدف خودش که انتخاب وبلاگ های با کیفیت و موثر بوده رسیده و زیاد کمیت تو این پویش مهم نبوده.
5-نمیشه از این نکته گذشت که تعداد شرکت کننده ها تو این پویش کم بوده و اگر تعداد بیشتری شرکت میکردن به نتایج بهتری میرسیدیم.
6-برگزار کننده پویش گفته بود بهتره همراه با اعلام نتایج برای نفرات اول یه میانگین توصیفی هم نوشته بشه که این کار به دلیل کمبود وقت برام امکان پذیر نبود و از این بابت معذرت میخوام.
7-سعی کردم نتایج رو با سرعت بیشتر و همراه با دقت منتشر کنم تا حقی از کسی ضایع نشه و امیدوارم موفق بوده باشم.
و اما میریم سراغ اعلام نتایج
وبلاگ های زیر به ترتیب به عنوان موثرترین ها انتخاب شدن
1-

نون و القلم و ما یسطرون با 13 رای

2-

بازتاب نفس صبحدمان با 12 رای

3-

فیشنگار با 9 رای

4-

بیمارستان دریایی و

الرقیم و

ماجراهای من و خودم

با 7 رای

5-

باغچه پیچک و

مردی به نام شقایق و

انار و

سیب زمینی و

سکوت و

همسر بهشتی با 4 رای

6-

آقاگل و

آبگینه و

نئوتد و

هدس و

صالحات با 3 رای

7-

شباهنگ و

صالحه و

تو فقط لیلی باش و

هومورو و

به دنبال حقیقت و

نای دل و

آرنور و

یک مرد و

آقای سر به هوا و

اقیانوس سیاه و

فرهنگ پرواز و

چارلی و

روزنوشت های دکتر و

فراز و نشیب زندگی طلبگی و

تالیفیه و

پلاکت و

اتاقی برای 2 نفر و

حضرت آب و

طفل کبیر و

کوچش و

خانه موقتی و

شب های روشن و

کاکتوس و

صحبت جانانه و

در آن نیامده ایام و

پاراگراف با 2 رای

8-

روزهای رنگی من و

هنوز و

حقیقت روشن و

تفکرات یک آرمان و

سوته دلان و

کلبه مجازی من و

خانواده پایدار و

ثقلین و

فائزون و

لب هات و

من ساده و

آفتاب هشتم و

ویروس و

هنرنامه و

حال نوشت های بنده و

دزیره و

سره و

مینیس و

رادیو خرت و پرت و

کج نویس و

اشتباهی که پیش آمده و

لوموت و

دنیای یک انسان چپ دست و دنیای کامپیوتر و

دستان خالی و

چفت و

تنفس صبح و

دچار باید بود و

قدح و

بلوچ الف و

آسمانم و

شهر زیتونی من و

نوشته های خودمونی احسان و

کشکولک من و

دقیقه های خیالی و

شواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه و

دختر لبخند خداست و

فرهنگ شکیبایی و

معرفت النفس و

تنها دویدن و

اجتماعی نویس و

حریم خصوصی و

اقلیما و

هیولای درون و

حون و

مکتب انقلاب و

یادداشتهای یواشکی و

یاقوت و

دختری از نسل حوا و

عاشقی به سبک بی بی و

زلال و

لانه زنبوری و

پنجره و

دست نوشته های روزالیند فرانکلین و

زنگ فارسی و

یک آشنا و

آزاده در سرزمین عجایب و

لاجوردی و

افکار معلق و

حبذا و

برای خاطر آیه ها و

حسینیه دل و

باز آی و

آقای مربع و

سوداد؟ و

کوچ و

مونولوگ و

نوشته های یک جوان رها نویس و

قطره و

لافکادیو و

green is the warmest colour و

سجل و

روز از نو و

جوب در آسمان و

کویر و

الدین و

گوهر نویس و

یک مشت حرف و

محجبه و

موزه درد معاصر و

تلاجن و

آهستان و

اعتراف های من و

بانوچه و

تراکم اندیشه ها و

حریری به رنگ آبان و

وادی و

تب نوشت ها و

فطرت الهی و

کریمانه و

مثل دال و

خیال تنیده و

علی رسولان و

دیر و دور و

کوچک های بزرگ و

دکتر رضا صادقی و

استفاضه و

پیله در و

انی مهاجر الی ربی و

و نراه قریبا و

هادی هدی و

واقعیت سوسک زده با یک رای


بچه که بودم فکر میکردم چیزی که اکثریت بپسندن حتما چیز خوبیه
اما الان به این نتیجه رسیدم اکثریت چیزهای خوبی رو نمیپسندن
اکثریت به چیزهای زرد و کم عمق علاقه دارن
البته یه استثناء وجود داره
اگه چیزی تا سالها تو ذهن اکثریت باقی بمونه یعنی اون چیز،چیز خوبیه


تو این پست میخوام نتایج پویش موثرترین وبلاگها رو منتشر کنم اما قبلش باید چند تا نکته رو خدمتتون عرض کنم:
1-بیست و هشت نفر تو این پویش شرکت کردن(براساس افرادی که برای

این پست کامنت گذاشتن و اعلام کردن که تو این پویش شرکت کردن)ولی بیست و هفت لینک موجوده،اون یه لینکی که موجود نیست لینک پست خودمه که بعد از حذف وبلاگ و بازگشت دوباره ام حذف شده ولی نتایجش رو تو آمار محاسبه کردم.

خودم وبلاگ های بازتاب نفس صبحدمان و حضرت باران رو به عنوان موثرترین ها انتخاب کردم که چون حضرت باران وبش حذف شده فقط بازتاب نفس صبحدمان رو در نتایج محاسبه کردم.
کلا وبلاگ های بدون لینک و حذف شده رو محاسبه نکردم.
2-صد و چهل و هفت وب به عنوان موثرترین ها انتخاب شدن.
3-نتایج به دست اومده به شدت پراکنده است که نمیدونم علت این پراکندگی چیه؟
مثلا کلی وبلاگ با یک رای و دو رای داریم
4-بهتره اسم این پویش رو بذاریم پویش نون و القلم و ما یسطرون چون برگزار کننده این پویش به همه اهدافش رسیده به دو دلیل:
اول اینکه وبلاگ خودش به عنوان موثرترین انتخاب شده:)
دوم اینکه ایشون دنبال اثر گذاری و کیفیت بودن و واقعا هم این اتفاق افتاده
مثلا وبلاگی مثل هولدن کالفید با بیش از ششصد دنبال کننده تو این پویش فقط یک رای آورده و با نگاه کردن به نتایج پویش هم به این نتیجه میرسید که این پویش به هدف خودش که انتخاب وبلاگ های با کیفیت و موثر بوده رسیده و زیاد کمیت تو این پویش مهم نبوده.
5-نمیشه از این نکته گذشت که تعداد شرکت کننده ها تو این پویش کم بوده و اگر تعداد بیشتری شرکت میکردن به نتایج بهتری میرسیدیم.
6-برگزار کننده پویش گفته بود بهتره همراه با اعلام نتایج برای نفرات اول یه میانگین توصیفی هم نوشته بشه که این کار به دلیل کمبود وقت برام امکان پذیر نبود و از این بابت معذرت میخوام.
7-سعی کردم نتایج رو با سرعت بیشتر و همراه با دقت منتشر کنم تا حقی از کسی ضایع نشه و امیدوارم موفق بوده باشم.
و اما میریم سراغ اعلام نتایج
وبلاگ های زیر به ترتیب به عنوان موثرترین ها انتخاب شدن
1-

نون و القلم و ما یسطرون با 13 رای

2-

بازتاب نفس صبحدمان با 12 رای

3-

فیشنگار با 9 رای

4-

بیمارستان دریایی و

الرقیم و

ماجراهای من و خودم

با 7 رای

5-

باغچه پیچک و

مردی به نام شقایق و

انار و

سیب زمینی و

سکوت و

همسر بهشتی با 4 رای

6-

آقاگل و

آبگینه و

نئوتد و

هدس و

صالحات با 3 رای

7-

شباهنگ و

صالحه و

تو فقط لیلی باش و

هومورو و

به دنبال حقیقت و

نای دل و

آرنور و

یک مرد و

آقای سر به هوا و

اقیانوس سیاه و

فرهنگ پرواز و

چارلی و

روزنوشت های دکتر و

فراز و نشیب زندگی طلبگی و

تالیفیه و

پلاکت و

اتاقی برای 2 نفر و

حضرت آب و

طفل کبیر و

کوچش و

خانه موقتی و

شب های روشن و

کاکتوس و

صحبت جانانه و

در آن نیامده ایام و

پاراگراف با 2 رای

8-

روزهای رنگی ارکیده و

هنوز و

حقیقت روشن و

تفکرات یک آرمان و

سوته دلان و

کلبه مجازی من و

خانواده پایدار و

ثقلین و

فائزون و

لب هات و

من ساده و

آفتاب هشتم و

ویروس و

هنرنامه و

حال نوشت های بنده و

دزیره و

سره و

مینیس و

رادیو خرت و پرت و

کج نویس و

اشتباهی که پیش آمده و

لوموت و

دنیای یک انسان چپ دست و دنیای کامپیوتر و

دستان خالی و

چفت و

تنفس صبح و

دچار باید بود و

قدح و

بلوچ الف و

آسمانم و

شهر زیتونی من و

نوشته های خودمونی احسان و

کشکولک من و

دقیقه های خیالی و

شواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه و

دختر لبخند خداست و

فرهنگ شکیبایی و

معرفت النفس و

تنها دویدن و

اجتماعی نویس و

حریم خصوصی و

اقلیما و

هیولای درون و

حون و

مکتب انقلاب و

یادداشتهای یواشکی و

یاقوت و

دختری از نسل حوا و

عاشقی به سبک بی بی و

زلال و

لانه زنبوری و

پنجره و

دست نوشته های روزالیند فرانکلین و

زنگ فارسی و

یک آشنا و

آزاده در سرزمین عجایب و

لاجوردی و

افکار معلق و

حبذا و

برای خاطر آیه ها و

حسینیه دل و

باز آی و

آقای مربع و

سوداد؟ و

کوچ و

مونولوگ و

نوشته های یک جوان رها نویس و

قطره و

لافکادیو و

green is the warmest colour و

سجل و

روز از نو و

جوب در آسمان و

کویر و

الدین و

گوهر نویس و

یک مشت حرف و

محجبه و

موزه درد معاصر و

تلاجن و

آهستان و

اعتراف های من و

بانوچه و

تراکم اندیشه ها و

حریری به رنگ آبان و

وادی و

تب نوشت ها و

فطرت الهی و

کریمانه و

مثل دال و

خیال تنیده و

علی رسولان و

دیر و دور و

کوچک های بزرگ و

دکتر رضا صادقی و

استفاضه و

پیله در و

انی مهاجر الی ربی و

و نراه قریبا و

هادی هدی و

واقعیت سوسک زده با یک رای


تو‌ دوران خدمتم یه همخدمتی داشتم به اسم مهرداد که حسرت نوع خدمت کردنش رو میخوردم
یه سری باهاش بحثم شد که البته مقصر اون بود
خلاصه یه دو سه روزی اصلا با هم صحبت نمیکردیم بعدم دیدم یه چند روزیه نیست
من چند روزی رفتم مرخصی و بعد این چند روز صبح که میخواستم برم ستاد یه بچه ها رو تو اتوبوس دیدم که بهم گفت قضیه مهرداد رو شنیدی؟
من بهش گفتم پافنگ شده؟
میگم ازش خبری نیستش
دوستم هیچی دیگه نگفت
وقتی رفتم ستاد به هم اتاقیم گفتم جریان مهرداد چیه؟
برگشت گفت به رحمت خدا رفته
بعد کم کم از بقیه بچه ها خبر دار شدم که گویا رفته بوده شمال و اونجا به همراه برادرش تو دریا غرق شدن




یادمه دوم دبیرستان بودم و معلم ریاضیمون بچه ها رو میاورد پای تخته برای حل تمرین
هشت تا گروه چهار نفره بودیم و من نفر چهارم گروه هشتم بودم
معلممون شروع کرد از هر گروهی نفر چهارم اون گروه رو به ترتیب بیاره پای تخته
برای سوال اول نفر چهارم گروه اول
برای سوال دوم نفر چهارم گروه دوم
و همینطور تا آخر
هیچی بلد نبودم و استرس هم گرفته بودم هوا هم سرد بود
همیشه برای من ترکیب استرس و سرما به لرز میندازتم
داشتم میلرزیدم
معلممون تا نفر چهارم گروه هفتم رو برده بود پای تخته و همه شواهد نشون میداد نفر بعدی منم که یه دفعه معلممون دقیقا در جایی که به من رسیده بود روشش رو عوض کرد و از گروه هفت برگشت به یک


مهناز افشار پدیده خاصی نیست
مهناز افشار همین ماها هستیم
همین ماهایی که خودمون رو تو همه زمینه ها متخصص میدونیم و درباره هر مساله ای اظهار فضل میکنیم
همین ماهایی که وقتی میبینیم نمیتونیم تو حوزه تخصصی خودمون حرفی برای گفتن داشته باشیم رو میاریم به هر کاری برای دیده شدن
همین ماهایی که دیده شدن درست رو بلد نیستیم
همین ماهایی که فکر میکنیم اگه درباره موضوعی نظر ندیم فکر میکنن لالیم
فرق مهناز افشار با ماها اینه که اون به دلیل سلبریتی بودن حرفش بازتاب زیادی داره و الا همه ماها پتانسیل مهناز افشار شدن رو داریم




به گزارش ایثار تهران»، شهید مدافع حرم مجید قربانخانی مرداد ماه سال 1369 در تهران دیده به جهان گشود.وی در فضای مجازی به مجید سوزوکی» معروف است، مجید سوزوکی مدافعان حرم ماجرای جالبی دارد، از تحول یکباره تا حضورش در سوریه و سپس شهادتش که در عرض کمتر از یک ماه اتفاق می افتد از او اسطوره ملموسی برای نسل امروز ساخته.
پسر مهربان و دلسوز خانواده، شیطنت های خاص خودش را هم داشت، عاشق تفنگ و بی سیم و بسیج بود. پدرش می گوید: مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسد. خیلی شجاع بود. اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند وگرنه با خود مجید طرف می شدند. در عین مهربانی جوری رفتار می کرد که همه از او حساب ببرند.»
وابستگی مجید به مادرش آنقدر زیاد بود که تا آخرین سال های مدرسه مادر مجبور بود با مجید به مدرسه برود. سال های دبستان هر روز مادر او را تا مدرسه همراهی می کرد و سال های بعد برای امتحانات پایان ترم همیشه مادر در کنار مجید بود. کسی باورش نمی شد که دردانه پسر خانواده به راحتی از خانواده و مادر دل بکند و به سوریه برود.
مادر می گوید: مدتی مانده به رفتنش گفت که می خواهد نیسان را بفروشد. بعد هم گفت می خواهد به آلمان برود. فکر می کرد اگر اسم آلمان را بیاورد راضی می شویم اما به هیچ وجه قبول نکردم. پاسپورتش را که گرفت اجازه خواست به سوریه برود، این بار پدرش مخالفت کرد. گفت اگر اجازه ندهید شناسنامه افغانستانی می گیرم و هر طور شده می روم. وقتی متوجه شدم قرار است برود لباس هایش را خیس کردم که هر زمان سراغ لباس هایش را گرفت، بگویم خیس است. پنجشنبه بود که دیگر مطمئن شدم نمی رود لباس هایش را پهن کردم. دیدیم یک دفعه لباس های خیسش را پوشید. گفتم چه شده لباس پوشیدی؟ گفت می خواهم با بچه ها شوخی کنم، شما که نگذاشتید بروم. داشتم قرآن می خواندم. رفت قرآن بزرگ خانه را آورد دستی رویش کشید و بوسید و گفت چرا این قرآن را نمی خوانی؟ با اخم گفتم با همینی که دستم هست، می خوانم. خواست که از زیر قرآن ردش کنم. قبول نکردم، گفتم عمرا. به شوخی پرسیدم راهی سوریه هستی؟ گفت نه. به پدرش گفت، پدرش قبول کرد. در حال رد شدن از زیر قرآن بود به من گفت می توانی حداقل چندتا عکس از من بگیری. بلند شدم با گوشی چندتا عکس گرفتم. عکسی که در حال بوسیدن قرآن است و عکسی که به من نگاه می کند. جایی نوشته بود طفلی پدر و مادرم که خبر نداشتند به سوریه می روم. با همه تماس گرفته بود که هوای پدر و مادرم را داشته باشید. وقتی فهمیدم رفته خیلی ناراحت شدم برای اینکه سراغش را بگیرم به پادگان رفتم. یک روز بعد رفتنش حالم بد شد و راهی بیمارستان شدم. از همانجا عکس های حرم حضرت رقیه(س) را فرستاد که در حال زیارت است. بیمارستان بودم که عکس ها را نشانم دادند یک لحظه انگار حالم خوب شد، خیلی خوشحال شدم. به حلب که رفت تماس گرفت، گفت مادر آبرویم را بردی؟ همه جا دنبالم گشتی؟ اتفاقی نمیوفتد، مگر قرار است بین 200 نفر چند نفر شهید شوند حتما که من نباید بین آن ها باشم. در آن یک هفته مدام تماس می گرفت.»
سرانجام مجید قربانخانی در بیستم دی ماه سال 1394 در دفاع از  حریم  ولایت به دست نیروهای تکفیری در خان طومان به درجه رفیع شهادت رسید.
 

وصیت نامه شهید مجید قربانخانی»

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
صحبتم با حضرت امام ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می دهم.
و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید.
والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته

وصیت نامه ی اصلی من دست دوست عزیزم حاج مسعود می باشد.
رقیه جان
بر سینه میزنم که مبادا درون آن 
غیر رقیه خانه کند عشق دیگری


دو تا برنامه وبلاگی برای ماه رمضان دارم
اول میخوام سی روز ماه رمضان رو هرروز وصیت نامه یه شهید رو تو وبم بذارم
برنامه دومم اینه که یه ختم قرآن وبلاگی برگزار کنم
شکل و شمایل خیلی پیچیده ای هم نداره
به این صورت که هر کسی هر جزئی که قراره بخونه رو زیر همین پست به صورت کامنت اعلام میکنه.
جزء اول رو هم خودم برمیدارم.

دوستانی که در ختم قرآن شرکت میکنند هر وقت جزء انتخابی خودشون رو تلاوت کردند حتما به بنده اطلاع بدن.
تا الان دوستان زیر در ختم قرآن شرکت کردند:

آشنای بی نشان(جزء 1)-تلاوت شد

اقلیما(جزء 10،9،8،7،6،5،4،3،2)

مروه(جزء 18)

سوته دلان(جزء 25،24،23،22،21،20،19)

طاهره اشرفی(جزء 30)


رزق بی حساب یعنی این موقع شب یادت بیوفته یه شهیدی(شهیده توران اسکندری) تو انفجار سال 95 حله شهید شده بود و همون زمان مردم رفتن صفحه اینستاگرامش و کلی ازش التماس دعا خواستن
شاید برای یه عده قابل درک نباشه این مسئله ولی برای خیلی ها این یعنی باور دارن شهید زنده است
رزق بی حساب یعنی بعد دو سال این موقع شب یاد شهید کنی و سر بزنی به

صفحه اش و پستاش رو بخونی و برسی به عکس نوشته ای با این متن:
صاحب این پروفایل شهید می شود إن شاء الله یعنی باید بشه اگه نشه میمیره


متن وصیت نامه شهید دهقان

بسم الله الرحمن الرحیم

"وفدیناه بذبح عظیم" و او را به قربانی بزرگی بازخریدیم. سوره مبارکه صافات آیه ۱۰۷

اینجانب محمدرضا دهقان امیری فرزند علی در سلامت کامل روانی و جسمی و در آرامش کامل شهادت می دهم به یگانگی حضرت حق و شهادت می دهم به دین مبین اسلام و قرآن و نبوت خاتم الانبیاء حضرت محمد(ص) و امامت امیرالمومنین حیدر کرار علی ابن ابی طالب(ع) و یازده فرزند ایشان که آخرینشان حضرت حجت قائم آل محمد(عج) برپا کننده عدل علوی در جهان و منتقم خون مادرسادات خانوم فاطمه زهراء(س) می باشد. ( اللهم عجل لولیک الفرج) 

با سلام بر همه ی دوستان، آشنایان و اقوام و . این حقیر از همه ی شما عزیزان تقاضای حلالیت دارم. و تشکر می کنم از پدر و مادر عزیزتر از جانم که تمام تلاش خود برای نشان دادن راه سعادت به فرزندشان انجام دادند و این حقیر حتی نتوانستم قدر کوچکی از این فداکاری ها را پاسخ دهم. از این دو بزرگوار حلالیت می خواهم و از صمیم قلب نیازمند دعایشان هستم.

و تشکر می کنم از برادر عزیزم و امیدوارم که شهادت و روحیه جهادی را سرلوحه خود قرار دهی و همچنین خواهر عزیزم و حامی همیشگی من که نهایت لطف را بر من داشته است و من فقط با بدی پاسخش را دادم امیدوارم هم اکنون نیز دعایت را از برادرت دریغ نکنی و همیشه به یادش و زینب گونه پایداری کنی.

از همه دوستان دانشگاه و مسجد و استادان و مربیانم و. در خواست حلالیت دارم و از شما دوستان می خواهم این حقیر را از دعای خیرتان محروم نفرمایید و اگر کوتاهی کردم در حق شما عزیزان به بزرگواری خود عفو کنید و از حقی که بر گردنم دارید درگذرید.

بر اساس آیه مبارکه ۱۵۶ سوره بقره: "الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون" آنها که هرگاه مصیبتی به آنها می رسد صبوری کنند و گویند ما ازآن خداییم و به سوی او باز می گردیم.

صبر را سرلوحه کار خود قرار دهید و مطمئن باشید که هرکس از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می ماند خداوند متعال است، اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام المصائب خانوم زینب کبری(س) کوچک تر است، روضه اباعبدالله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دلها آرام می گیرد.

قال الحسین( ع):

ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی

اگر دین محمد تداوم نمی یابد مگر با کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا دربر بگیرید.

بالهایم هوس با تو پریدن دارد

بوسه بر خاک قدم های تو چیدن دارد

من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست

و از آن روز سرم میل بریدن دارد

غالبا آن گذری که خطرش بیشتر است

می شود قسمت آنکه جگرش بیشتر است

قیمت عبد به افتادن در سجاده ست

سنگ فرش حرم دوست، زرش بیشتر است

خانه ای است در اینجا که کریم اند همه

سر این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است

دل ما سوخت در این راه ولی ارزش داشت

هرکه اینگونه نباشد ضررش بیشتر است

بی سبب نیست که آواره هر دشت شدیم

هرکه عاشق شود اصلا سفرش بیشتر است

هر گدایی برسد لطف که دارد اما

به گدایان برادر نظرش بیشتر است

همه گفتند خدیجه ست ولی ما دیدیم

در جمالش که جلال پدرش بیشتر است

وسعت روح، بدن را به فنا می گیرد

غیر زینب چه کسی دردسرش بیشتر است. 

و من الله توفیق

محمدرضا دهقان امیری

تهران 

تاریخ شهادت: 21 آبان 1394

محل شهادت: منطقه حلب سوریه.



شهید محمودرضا بیضایی در 18 آذر ماه سال 1360 در خانواده ای مذهبی و دارای ریشه ت در تبریز متولد شد.

تحصیلات خود را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد.

ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از 10 سالگی به این ورزش پرداخته بود.

ایشان بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال 82 وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت. همواره مطالعه دینی و ی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی به خصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. او به خاطر آشنایی با زبان عربی، با رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب الله و همینطور با شیعیان مجاده عراقی و سوری ارتباطی تنگاتنگ داشت.

با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرم های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی ازیاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.

سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق(ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.


متن نامه شهید بیضایی به همسرش:


باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمده‌ایم و شیعه هم بدنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً.

نمی‌خواهم حرف‌های آرمان‌گرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه!

حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته‌ایم؛ هم من، هم تو. بحمدالله؛ خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم.

الان که این نامه را برایت می‌نویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای ملکوتی بین‌الحرمین صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختی‌ها، بین‌الحرمین دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنت‌الحسین، خانم رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم.

نمی‌دانی بارگاه ملکوتی 3 ساله امام حسین الان هم چقدر غریب است؛ در محل یهودی‌ها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابی‌های وحشی و آدمکش.

چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل‌الله را محاصره کرده‌اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.

واضح‌تر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرامانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) نباشیم؛ اگر بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آل‌الله قیمت دارد، لحظه به لحظه آنرا قدر می‌شماری.

معرکه شام میدان عجیبی است. بقول امام ‌ای: بحران سوریه الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ نباید. خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است؛ تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی‌شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده‌اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس.

و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شده‌اند تا این عَلَم و این نهضت زمینه‌ساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سال‌ها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.

شام نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش ارهابی، پر و بال گرفته و حمام خون بین شیعیان و سایر مسلمین راه می‌اندازد و هیچ حرمتی از حرمین شریفین زینب کبری سلام الله علیها و خانم رقیه سلام الله علیها (حفظ نخواهد کرد) که هیچ، حرمت عتبات مقدسه کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و… را هم خواهد شکست.

جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر، آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و… به نام جهاد فی سبیل الله تشکیل شده است، هدف نهایی‌اش فقط و فقط جلوگیری از نهضت زمینه‌سازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور می‌باشد و هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن ن و کودکان بی‌گناه شیعه ندارد، کما اینکه این اتفاق را الان به وفور می‌توان مشاهده کرد و من دیده‌ام.

مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآییم، شرمنده و خجل باید به حضور خداوند و نبی‌اش و ولی‌اش برسیم چرا که مقصریم.

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. ان شاء الله در پناه حق و تا (تحقق) وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً

ان شاء الله



یه سری رفتم پیش یه مشاور و در بین  گفت و گوهامون بهش گفتم قراره یه کاری برای استادمون انجام بدم اونم گفته دستمزدت رو بهم بگو
بهم گفت برای اینکه ارزش کارتو بدونه دستمزدت رو بهش بالا بگو
خود من اگه به جای ساعتی دویست تومن ساعتی پنجاه میگرفتم همه میگفتن اینی که ساعتی پنجاه میگیره معلومه کارش چه جوریه
به نظرم حرفش کاملا درست بود.


متن وصیت نامه شهید هادی ذوالفقاری:

اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و همینطور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س).

بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یاحسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.


وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت‌ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی‌ می‌کنم مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پشت سر ولی فقیه باشند و با بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید و از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت بکنند نه مثل حجاب‌های روز چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) را نمی‌دهد.


از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست الان دو جهاد در پیش داریم اول جهاد نفس که واجب‌تر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت، حتی در جهاد با دشمن‌ها احتمال می‌رود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوا نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشید یعنی برای شیطان رفتید و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن؟ امام زمان را تنها نگذارید.

آن‌ها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی. دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان بیاید احتمال دارد روبه‌روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید من که عمرم رفت و وقت از دست دادم تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پل‌های پشت سرم را شکانده‌ام و راه برگشت ندارم. بچه‌های ایران و عراق من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام داده‌ام و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم نجف شهری است که مثل تصفیه‌کُن است که گناه‌ها را به سرعت از آدم می‌گیرد و جای گناهان ثواب می‌دهد این مولای ما خیلی مهربان است.


همچنین می‌خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصا حرم‌ها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصا طلاب نجف در این جهاد شرکت کنند چون دیدم که مدافع هست لکن کم است باید زیاد شود و مطمئنم که این‌ها(ظالمین) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(س) می‌شود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم و بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید.


وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می‌خوانند و هدف دارند بخوانند و اگر اینطور نیست نخوانند. چون می‌شود کار شیطانی و شهریه امام را هم می‌گیرند؛ دیگر حرام درحرام می‌شود و مسئولیت دارد اگر می‌توانند درس بخوانند البته همه‌اش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبه‌ای باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس ای داد از علم شیطانی. دنیا رنگ گناه دارد دیگر نمی‌توانم زنده بمانم. انشاءالله امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) و امام رضا(ع) در قبر می‌آیند.

19 بهمن ماه سال 1393
العبد الحقیر و المذنب الضعیف محمدهادی ذوالفقاری



برای آشنایی بیشتر با این شهید میتونید کتاب پسرک فلافل فروش رو مطالعه کنید.

دو تا برنامه وبلاگی برای ماه رمضان دارم
اول میخوام سی روز ماه رمضان رو هرروز وصیت نامه یه شهید رو تو وبم بذارم
برنامه دومم اینه که یه ختم قرآن وبلاگی برگزار کنم
شکل و شمایل خیلی پیچیده ای هم نداره
به این صورت که هر کسی هر جزئی که قراره بخونه رو زیر همین پست به صورت کامنت اعلام میکنه.
جزء اول رو هم خودم برمیدارم.

دوستانی که در ختم قرآن شرکت میکنند هر وقت جزء انتخابی خودشون رو تلاوت کردند حتما به بنده اطلاع بدن.
تا الان دوستان زیر در ختم قرآن شرکت کردند:

آشنای بی نشان(جزء 1)-تلاوت شد

اقلیما(جزء 10،9،8،7،6،5،4،3،2)

مروه(جزء 18)

سوته دلان(جزء 25،24،23،22،21،20،19)

طاهره اشرفی(جزء 30)


سال دوم دبیرستان که بودم یه معلم دین و زندگی داشتیم که خیلی بحث هاش جذاب بود.
هم مدیرمون بود هم بهمون دین و زندگی درس میداد.
بچه ها جذب حرف هاش میشدن.اونم بچه هایی که از دین دور بودن
اطلاعات دینی بچه ها در حدی بود که وقتی معلممون از دائم الوضو بودن صحبت میکرد یکی از بچه ها گفت یعنی دستشویی نریم؟
ولی تونسته بود همین بچه ها رو جذب کنه
همیشه هم بهمون میگفت حدیث داریم اگه خدا بخواد به کسی خیر کثیری بده بهش دوست خوب میده
در همین راستا هم یه قضیه ای رو برامون تعریف کرد
میگفت یه دوستی داشته که به گناه خودیی مبتلا بوده
یه روز تو مسجد معلممون رو میبینه و میخواسته ازش کمک بگیره اما روش نمیشده چه جوری بگه
به معلممون میگه من یه گناهی دارم که روم نمیشه بگم چیه؟
معلممون بهش پیشنهاد میده اون گناه رو حدس بزنه و رو کاغذ بنویسه و دوستش بگه آیا حدسش درسته یا نه
حدس میزده که گناه دوستش چی باشه ولی تصمیم میگیره یه دفعه نره سر اصل مطلب
یه بار رو کاغذ مینویسه دروغ میگی؟
کاهل نماز هستی؟
و همینطور ادامه میده تا دیگه گناه اصلی رو مینویسه و دوستشم تایید میکنه
به دوستش میگه برای اینکه گناهتو ترک کنی بیا با هم یه قراری بذاریم
بیا قرار بذاریم تا چهل روز هر دو دائم الوضو باشیم
دوستش قبول میکنه و هر روز که همو میدیدن به هم میگفتن که امروز به قولشون عمل کردن یا نه
تا اینکه چهل روز تموم میشه و دوستشم گناهشو ترک میکنه
معلممون به ما میگفت هنوز با دوستش در ارتباطه و الان صاحب یه رستوران شده و هر موقع منو میبینه میگه من تو زندگیم هر چی دارم از تو دارم

و یک مرد تنها نشسته بود

و عمیقا در غم و اندوه فرو رفته بود

همه حیوانات به او نزدیک شدند و گفتند:

ما دوست نداریم تو را غمگین ببینیم

هر چیزی که می خواهی از ما بخواه،به آن میرسی

مرد گفت:می خواهم دید خوبی داشته باشم

کرکس جواب داد:می توانی دید مرا داشته باشی

مرد گفت:می خواهم قوی باشم

پلنگ گفت:مثل من قوی خواهی شد

بعد مرد گفت: دوست دارم رازهای زمین را بدانم

مار بزرگ جواب داد:من انها را به تو نشان خواهم داد

و همینطور تا آخرین حیوان ادامه پیدا کرد

 وقتی مرد تمامی هدایایی که می توانست از آنها بگیرد را به دست آورد.انجا را ترک کرد.

بعد جغد به سایر حیوانات گفت:

حالا آن مرد بیشتر می داند و قادر است کارهای زیادی کند.

آهوی کوهی گفت: آن مرد هر آنچه را که نیاز دارد به دست آورد.

حال دیگر غم و اندوه او متوقف خواهد شد.

اما جغد جواب داد:نه

من حفره ای در آن مرد دیدم

طوری عمیق مثل گرسنه ای که هیچگاه سیر نمی شود

این چیزی است که باعث ناراحتی او می شود و باعث می‌شود او باز هم بخواهد

او آنقدر به گرفتن ادامه می دهد تا اینکه یک روز دنیا خواهد گفت:

من دیگر چیزی بیشتر از این نیستم و چیزی برای دادن ندارم.


پ.ن1:بخشی از مستند ظهور قسمت بیست و سه(ماتریالیسم و جنگ درون)

پ.ن2:خوندن کامنت خودم برای این پست خالی از لطف نیست


به گزارش خبرنگار

ساجد، دانشجوی پاسدار شهید احسان الله قاسمیه» در سال ۱۳۳۶ در کاشان چشم به جهان گشود. وی با آغاز عملیات بیت‌المقدس به همراه شهید احمد ملاسلیمانی» و شهید اکبر شیرازی» عازم جنوب شد و در مرحله سوم عملیات بیت‌المقدس در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در سن ۲۴ سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است در ادامه می‌خوانید:

بسمه تعالی

المَوتُ فی حَیاتِکُم مَقهورین وَ الحَیاةُ فی مَوتِکم قاهِرین

درود بر امام عزیز و سلام به شهدای خونین‌کفن انقلاب و درود به امت مسلمان و مبارز ایران و دوستان و همرزمان پاسدارم و خانواده عزیزم برایم دعا کنید تا شهادتم مورد اجابت خداوند قرار گیرد تا در روز حساب و میزان در برابر خداوند و رسولش سربلند باشم.

برایم دعا کنید که میدان رزم رفته باشم بخاطر رضای خداوند،از مجروح شدن و معلول شدن نهراسیده باشم که نسبت به امانت خداوند امین باشم،شهادت را طلبیده باشم.

برای تقّرب‌الهی و ضمانتی برای بخشش گناهان و جهاد اصغر نه برای فرار از جهاد اکبر و این راه را با شناخت و رضایت کامل و دادن چند قطره خون بی‌ارزشم پیمودم. پروردگارا از من بپذیر پیام من را بعنوان یک پاسدار شهید که خونش را داد تا پیام خونبارش بر دل شما امت مسلمان بنشیند این است که تداوم انقلاب اسلامی بستگی به صدور آن به همه جهان دارد انقلاب نکردیم که فقط استقلال و آزادی کشورمان را بدست آوریم.

ما برای نجات بشرّیت از جهل و گمراهی برای نجات مظلومان از ظالمان برای نجات مستضعفین از مستکبرین و برای حاکم کردن خون خدا در تمام جهان قیام کردیم و ادامه این قیام نیاز به خون دارد نکند نسبت به سرنوشت خلق خدا بی‌تفاوت باشید و ظلم ظالمان را بر مظلومان تماشا کنیم ما در اسلام تماشاچی نداریم همه مسلمانان به هر نحوی باید در صحنه نبرد بین حق و باطل در تمامی زمین خدا شرکت کنند وگرنه خود نیز باطلند.

پدر بزرگوارم و مادر عزیز و بهتر از جانم میدانم که مرگ فرزند جوان برای پدر و مادر دردناک است. میدانم که با شنیدن شهادتم قلبتان دردمند و غمناک است.

اما‌ ای پدر و مادر، من یک پاسدار بودم و به مرحله ای از رشد و شناخت رسیده بودم که دریابم که من متعلق به پدر و مادر نیستم، من متعلق به خودم هم نیستم بلکه من متعلق به خدا هستم. إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ؛ و من از شما می‌خواهم پدر و مادر یک پاسدار شهید باشید تا یک فرزند شهید، چرا که رسالت یک پاسدار در رابطه با انقلاب الهی‌اش است و رسالت یک فرزند در رابطه با پدر و مادرش و اگر نتوانستم فرزند خوبی برای شما باشم شاید بخاطر این بود که خواستم پاسدار خوبی باشم. اگرچه یک پاسدار خوب فرزند خوب یک امّت مسلمان است.

در آخرین کلام از شما می‌خواهم آنچه مشقّت و زحمت برای من متحمّل شده‌اید برمن حلال کنید و اگر احیاناً تندی و بی‌حرمتی بی‌اطاعتی از من دیده‌اید بر جهالت من ببخشید، همین طور خواهران و برادران عزیزم و دوست بهتر از جانم ابوالفضل و همرزمان پاسدارم که امیدوارم راهتان فی‌سبیل‌الله باشد.

والسلام

توجه

1.یک مقدار پولی که از حقوق پاسداریم مانده جهت روزه‌های قضائی بین فقرا تقسیم کنید.
2.دو تا کلت کوچکم را همراه با سجّاده و جانمازم و مهر و تسبیح و عبایم به ابوالفضل بدهید.
3.پیراهن سفیدی که خواهرم برای دامادی من کنار گذاشته است به یکی از پاسدارانی که با همسر یکی از شهیدان ازدواج می‌کند هدیه کنید.
4.اگر جسدی از من باقی ماند هرجا که مادرم گفت:مرا خاک کنید.

احسان الله قاسمی



به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق؛ شهید محسن حججی یکی از نیروهای لشکر زرهی ۸ نجف اشرف و از نیروهای فعال موسسه شهید احمد کاظمی بود. او اهل اصفهان و ۲۵ ساله بود که در منطقه مرزی عراق و سوریه طی یورش داعش، اسیر و دو روز بعد از اسارت همچون سالار شهید اباعبدالله الحسین علیه السلام به درجه رفیع شهادت نائل شد. از این شهید بزرگوار یک فرزند دو ساله به یادگار مانده است.مراسم تشییع پیکر مطهر این شهید والامقام چهارشنبه در تهران برگزار می شود.

در ادامه دل‌نوشته شهید حججی در محرم سال ۹۵ را می‌خوانید:

خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیه‌السلام مرا هم مَحرَم کن.

یا رب الحسین علیه‌السلام
خدایا؛ چندیست عقدۀ دل پیشت باز نکرده‌ام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد.خدایا؛ محرم حسین علیه‌السلام رسید. تاسوعا رسید. عاشورا رسید.محرم ره به اتمام است و من هنوز.خدایا؛ چه شده است؟ مگر چه کرده‌ام که این‎گونه باید رنج و فراق بکشم؟
خدایا؛ می‌دانم. می‌دانم روسیاهم، پرگناهم.اما. تو را به حسین علیه‌السلام. تو را به زینب سلام‌الله‌علیها. تو را به عباس علیه‌السلام.خدایا. دیگر بس است. اصلاً بگذار این‌گونه بگویم. غلط کردم.خدایا. بگذر. بگذر از گذشته‌ام. ببخش.باور ندارم در عالم کبریایی تو گنهکاران را راهی نباشد.

یا اله العالمین.

ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام داده‌ام.
ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم.
خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیه‌السلام مرا هم مَحرَم کن.
این غلام روسیاه پرگناه بی‌پناه را هم پناه بده.
خدایا، یکسال گذشت و من کل سال را تنها با خاطرات همان چند روز جهاد گذراندم.
زنده‌ام به امید دوباره رفتن.
مپسند. مپسند که این‌گونه رنج بکشم.
سینه‌ام دیگر تاب ندارد.
مگر چند نفر شوق رفتن دارند؟
یعنی بین این همه خوبان روسیاهی چون من راه ندارد؟

مگر جز این است که حسین علیه‌السلام هم عباس علیه‌السلام را برد و هم حُر را.مگر جز این است که هم حبیب روسفید شد و هم جو ْن.خدایا اگر شوقی هست، اگر شجاعتی هست، اگر روحم به تکاپو افتاده است برای رفتن همه و همه به لطف تو بوده و بس.می‌توانستی مرا هم در این دنیا غرق کنی.می‌توانستی مرا هم آنقدر سرگرم دنیا کنی که فکر جهاد هم نباشد جه برسد به رفتن.
می‌توانستی آنقدر وابسته‌ام کنی که نتوانم از داشته‌هایم دل بکنم.اما خدایا، از همه چیز دل بریده‌ام.
از زن و فرزندم گذشتم.
دیگر هیچ چیز این دنیا برایم ارزشی ندارد جز آنچه که مرا به تو برساند.
خدایا، من از همه چیز این دنیا گذشتم تو نیز از من بگذر.
و این همه را فقط از لطف تو می‌دانم.
پس: ای که مرا خوانده‌ای؛ راه نشانم بده .

حججی ۹۵/۷/۳۰




1-خاطره ای از شهید مصطفی روشن:

سر قبر نشسته بودم باران می آمد.

روی سنگ قبر نوشته بود : شهید مصطفی روشن

از خواب پریدم.مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.

بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.

زد به خنده و شوخی

گفت : بادمجون بم آفت نداره

ولی یه بار خیلی جدی پاپی اش شدم که :کی شهید می شی مصطفی؟

مکث نکرد،گفت :سی سالگی

باران می بارید شبی که خاکش می کردیم.

2-متن وصیت نامه شهید روشن:

بسم الله الرحمن الرحیم

الهی انت کما احب واجعلنی کما تحب

الهی هب لی کمال انقطاع الیک

سلام و درود خداوند بر ارواح پاک محمد و آل محمد و درود و سلام ما و خدا به مولا و آقای عالم حضرت بقیه‌الله(عج)؛ شهادت می‌دهم که خداوند یگانه است و محمد خاتم رسولان و برترین بنده خداست و علی مرتضی برادر و وصی او بود و فرزندان معصوم مولا، امامان پس از او هستند و تا قیامت امامت در خاندان پاک محمد قرار دارد و لاغیر "و رضیت بذلک". درب شهادت بسته شد.

خداوندا دو چیز را لااقل از اختیار انسان خارج کردی و آن اولی مرگ و دومی تولد است که انسان به اندازه ذره‌ای در آن دخالت ندارد. ابتدا خدا را شاکرم که به من نعمت وجود را عطا کرد و پس بر آن شاکرم که در موجودات از جمله موجوداتی هستم که حرکت می‌کنند. در میان این موجودات مرا انسان خلق کردی و در میان انسان‌ها مرا عاقل خلق کردی و در میان عاقل‌ها مرا یکتاپرست خلق کردی، در میان یکتاپرستان مرا مسلمان آفریدی و در میان مسلمانان شیعه و در میان شیعیان شیعه‌ی اثنی عشری آفریدی، و ای کاش در میان این شیعه‌ها مرا از ذریه‌ی زهرا خلق می‌کردی و در میان آن‌ها از جمله کسانی بودم که مادر و پدرم هر دو سید می‌بودند. خداوندا باز هم بگویم به من چه دادی؟ چرا؟! مگر من با آن بچه مسیحی و بچه یهودی و آن کافر چه فرقی داشتم.، خدایا چه دادی که شکرش را به‌جا آوردم؟

و شاید علی جان»!
به یمن والدینی خوب و عشاق/ مرا عبد و غلامت آفریدند

خدایا!
بهشت را بهشته‌ام/ بهشت من علی بود

خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی جان من در بدنم نباشد. خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد. خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت؛‌ خدایا جان آن امام زمان را سالم بدار که او امید شیعه است. در طول 1400 سال شیعه را کشتند به خاطر مولایشان به خاطر یک کلام "عشق چهارده تن" چرا؟!


زمانی که این نوشته را می خوانید من در جمع شما نیستم اگر به شهادت رسیدم به آرزوی دیرینه ام رسیده ام. من راضی نیستم که کسی در مراسم دفن من گریه و زاری کند چون مرگ در راه خدا هیچ گریه ای ندارد بلکه شادی دارد اشک نریزید چون در آخر خدا مرا خرید و جانم را در راه اهل بیت(ع) دادم و عاقبت به خیری که تمام اهل دل به دنبال آن هستند نصیبم شد.

نمی دانم چرا به دلم افتاده که از این سفر سالم برنمی گردم و دلم برای حرم حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) خیلی تنگ است و بیشتر از آن دلتنگ حرم اربابم ولی الان دیوانه حرمین شریف دمشق شده ام. به این سفر می روم چون نیاز است الان در آنجا باشم به خاطر آرامش دل حضرت زهرا(ص) و امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) و امام حسن(ع) و حضرت عباس (ع) به سوریه رفتم  تا به حضرت زینب(س) ثابت کنم که کلنا عباسک یا زینب»

حمد و سپاس پروردگار هر دو عالم و سجده شکر به درگاهش که مدیون حسین بن علی (ع) هستم و تمام زندگیم را از از او دارم چون خواست تا این گونه او را زیارت کنم، همانند خوابی که دیدم که امام حسین(ع) از ضریح بیرون آمد و گفت تو هم مال این دنیا نیستی و در آخر هم من روسیاه را خرید پس گریه و زاری معنا ندارد چون به وصال عشقم رسیدم.

پدر و مادر عزیزم با اینکه در راه خدا و اهل بیت(ع) کشته شدم بازهم مثل همیشه به دعای خیر شما نیاز دارم مرا از دعای خیر خود محروم نفرمایید و یک خواهش دیگر دارم، می دانم سخت است ولی به خاطر من که آرزویم است اگر در توان بود عمل کنید؛ حال که در این راه جان باخته ام می خواهم جلوی درب ورودی حرم حضرت زینب(س) یا حضرت رقیه(س)  به خاک سپرده و دفن شوم و این آخرین درخواست من از شما پدر و مادر عزیزم است که اگر این اتفاق افتاد با این امر مخالفت نکنید چون عمری است که که آرزویم خاک کف پای زائران حسین(ع) است و خود این مقام که خاک پای زائران حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س)، آرزوی بزرگان است و اگر چاره داشتم و می شد می گفتم بدنم را دو قطعه کنید و نیمی از آن را در حرم حضرت زینب(س) و نیمی را در حرم حضرت رقیه(س) دفن کنید و این آخرین خواهش من در دنیا از شماست.

سعی کنید روضه حضرت زهرا (س) را هر ساله و طبق سال های قبل بگیرید و نگذارید چراغ این خانه خاموش شود زیرا برکت زندگی و خانه است.



تو این پست میخوام به نکات مثبت خودم بپردازم
من آدم طنازی هستم و به شدت بقیه رو میخندونم
هوش ریاضی بسیار خوبی دارم
ذهن تحلیل گر فوق العاده ای دارم و علاقه زیادی به تحلیل کردن و پیش بینی دارم و انسان آمار گرایی هم هستم و توجه خاصی به آمار و اعداد دارم

اینا رو نوشتم چون همیشه نقاط منفیم رو بهتر از نقاط مثبتم بیان میکردم ولی این بار خواستم سنت شکنی کنم



گروه فرهنگی مشرق به نقل از رجانیوز: روزهای پس از عاشورا همواره یادآور نقش بی همتای حضرت زینب(س) در طول تاریخ است، او که در تمام سالیان عمرش نبوت همراه با رافت، امامت توام با عدالت، مظلومیت آمیخته با کرامت و در آخر شهادت همراه با عزت را به چشم دید تا روزگار او را بسازد برای روزهای سخت تنهایی، که از ورای کوه های درد، عزتمندانه و پیروز ما رایت الاجمیلا» را در گوش تاریخ فریاد بزند.
بانو مدفون دمشق است و برکت آن شهر و دیاری که امروز فتنه ها میانش برافروخته اند تا مردمانش اسلامی را که یک هزار و 374 سال پیش آل رسول مصیبت ها را برایش متحمل شدند، به صندوقچه خاک گرفته تاریخ بسپارند.
اما مثل همیشه کسانی هستند که در مسیر پیشوای شان اباعبدالله الحسین(ع) گام بردارند و از دین خدا دفاع کنند؛ مانند آن هایی که مدافعان حرم نام گرفته اند و ندای هل من ناصر ینصرنی» را لبیک گفته اند.
شهید رسول خلیلی یکی از همین انصار بود که به صورت داوطلبانه مدافع حرم بانوی دمشق شد و جنگید تا آنجا که در چهاردهم محرم به دست گروهک تکفیری در سوریه با ضرب گلوله به شهادت رسید.
اواسط شهریورماه بود که تصمیم به رفتن گرفت، وصیت نامه اش را هم نوشت و به رسم امانت به پدر سپرد تا اگر دیگر برنگشت دست خطی برای آنها به یادگار گذاشته باشد، از زیر قرآن رد شد و رفت و از همه چیز دل کند و مادر و پدر و برادر برایش آرزوهای خوب کردند.
شب سیزدهم محرم با خانواده اش تماس می گیرد و از برگشتش خبر می دهد، مادر خانه را آب و جارو می کند و به همه خبر می دهد که فردا رسولم برمی گردد ولی درست یک روز مانده به برگشت در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) به درجه رفیع شهادت نائل می شود.
حالاهفت روز از شهادت رسول خلیلی این جوان 25 ساله گذشته و پدر و مادرش بنا به وصیت او لباس مشکی به تن نکرده اند و الحمدلله» ورد زبانشان شده است. خوشا به سعادتشان که در این روزهای ایام عزاداری اباعبدالله پسرشان شهید دفاع از حرم عقیله بنی هاشم شد.
آنچه در ادامه می آید متن وصیت نامه شهید رسول خلیلی است:
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره آل عمران آیه 195
فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاکفرن عنهم سیئاتهم ولادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من عندالله والله عنده حسن الثواب»
آنان که از وطن خود هجرت کردند و از دیار خود بیرون رانده شدند و در راه خدا رنج کشیدند، جهاد کردند و کشته شدند، همانجا بدی های آنان را می پوشانیم و آنان را به بهشت هایی که زیر درختان آن نهرهای آب جاری و روان است، داخل می کنیم و این پاداشی است از جانب خدا.
با نام و یاد خداوند رحمان و رحیم و مهربان که در حق بنده حقیر از هیچ چیزی کم نگذاشته است و سلام و درود به محضر صاحب العصر وامان (عج) و روح پاک امام راحل(ره) و رهبر عالم تشیع و اسلام قائدنا آیت الله سید علی ای (مدظله العالی) و روح پاک تمامی شهدای اسلام به خصوص سید الشهداء اباعبدالله الحسین(ع) که جان ها همه فدای آن بزرگوار.
به موجب آیه شریفه کل نفس ذائقه الموت» تمامی موجودات از چشیدن شربت مرگ ناگزیر بوده و حیات ابدی منحصر به ذات اقدس باری تعالی می باشد.
این دنیا با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقوف و ماندن! و تمامی ما باید برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند؛ اما چه بهتر که زیبا برویم.
پدر و مادر عزیزم که سلام و درود خداوند بر شما باد
از شما کمال قدردانی را دارم که مرا با محبت اهل بیت(ع) و راه ایشان و در کمال صبر و عاشقانه بزرگ کردید و همیشه کمک حال من بوده اید. از شما عذرخواهی می کنم و سرافکنده ام که فرزندی خوب برای شما نبودم و در حق شما آنچنان که باید خوبی نکرده ام. از شما می خواهم که مرا حلال کنید.
در حق این فرزند حقیرتان دعا کرده و از خداوند بخواهید که او را ببخشد و این قربانی را در راه خود بپذیرد. می دانم که شما ناراحت نیستید؛ زیرا هیچ راهی بهتر از این نیست و این را شما به من آموخته اید و این همیشه آرزوی دیرینه من بوده که خدا عاقبت مرا با شهادت در راهش ختم به خیر گرداند.
خوش ندارم که این شادمانی را با لباس های سیاه و غمگین ببینم، غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب(س) باید باشد، اشک و آه و ناله اگر هست برای اربابمان ابا عبدالله الحسین(ع) باید باشد و اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است.
اما چه خوشحالی بالاتر از اینکه فدایی راه این بزرگواران شویم. پس غمگین نباشد.
برادر عزیزم
مرا حلال کن و ببخش، می دانم که در حق تو هم کوتاهی کردم، برایم دعا کن و مرا نیز حلال کن، خدا را سرلوحه کارهای خود قرار بده. از خداوند می خواهم همیشه کمک حال تو برادر عزیزم باشد. دعا برایم یادت نرود.
از فامیل، همبستگان نیز می خواهم که مرا حلال کنند و ببخشند و برایم دعا کنند.
رفقا، دوستان و همکاران و همنشینان عزیزم
که شاید بیشترین اوقات زندگیم را در کنار شما بوده ام، خداوند را شاکرم که در رفاقت هم به من لطف عطا کرده که دوستان و همنشینانی به خوبی شما دارم تا تکمیل کننده و یاری دهنده من باشید.
شما همگی می دانید من راه خود را انتخاب کردم و این راه را دوست داشته و دارم و خیلی از شماها هم کمک کننده من بودید از تمامی شما عذر می خواهم که رفاقت را در حق شما تمام نکرده و ملتمسانه خواهانم که مرا عفو کنید و حلالم کنید.
مرا ببخشید، برایم بسیار دعا کنید و در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت(ع) مرا فراموش نکنید.
من خود را در حد و اندازه ای نمی بینم که برای کسی نصیحت و پندی داشته باشم و اگر ما دنبال پند و نصیحت باشیم چه بسیار است. فقط می خواهد چشم بینا و گوش شنوا.
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به امید سر کویش پر و بالی بزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد تا وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
پناه می برم به خداوند مهربان و از او می خواهم که بر من سخت نگیرد.
شب اول قبر دعا برایم را فراموش نکنید رفقا.
و من الله التوفیق
العبد الحقیر محمدحسن خلیلی (رسول)


خیلی سعی میکنم هدف بلند مدتی غیر از ازدواج برای خودم داشته باشم ولی انگار بدون ازدواج همه چیز پوچه.
انگار فردگرایی بیش از حد لذتی نداره
از طرفی میدونم ازدواج کردن هم اون آش دهن سوزی نیست که خیلی ها میگن
کلا تو این دنیا همه چیز برای یه مدت اولش قشنگه حالا هر چی که باشه
خیلی دنبال یه هدف درست و حسابی هستم ولی نرسیدم بهش


از اول نامزدیمون…
با خودم کنار اومده بودم که من…
اینو تا ابد کنارم نخواهم داشت…
یه روزی از دستش میدم…
اونم با شهادت…
وقتی که گفت میخواد بره…
انگار ته دلم…آخرین بند پاره شد…
انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده…
اونقد ناراحت بودم…
نمیتونستم گریه کنم…
چون میترسیدم اگه گریه کنم…
بعداً پیش ائمه(ع) شرمنده شم…
یه سمت ایمانم بود و یه سمت احساسم…
احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره…
ولی ایمانم اجازه نمیداد…
یعنی همش به این فکر میکردم که قیامت…
چطور میتونم تو چشای امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و…
انتظار شفاعت داشته باشم…
در حالی که هیچ کاری تو این دنیا نکردم…
اشکامو که دید…
 
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت…
دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیا


اگه بخوام بگم حس و حالم خوبه دروغ گفتم
حتی حال و هوای ماه رمضان هم منو نگرفته
یه جور حس سردی و بی خیالی نسبت به همه چیز پیدا کردم
جاه طلبی ای تو خودم نمیبینم
به اینها اضافه کنید کابوس هایی که میبینم
همه اینها نشون میده حالم خوب نیست و نمیدونم چرا
نمیدونم دارم از کجا میخورم

به نظرم اگه کسی قصد ازدواج داره باید منطقی به زندگیش نگاه کنه نه بر اساس یه سری چیزها که از یه مشت فیلم و سریال و رسانه بهش القا شده
تو این دوره زمونه خبری از عشق های افسانه ای نیست
اصلا میشه گفت از عشق خبری نیست صرفا محبته
پس حتما برای زندگی مشترک باید بر اساس منطق عمل کرد.



متن وصیت نامه شهید حمید رضا اسدالهی:

صحبتی با امام مهدی (ع)

در ابتدا صحبتی با سید و مولایم امام زمان (ع) دارم، ای سید و مولایم! آقاجان! از تو ممنوم به خاطر تمام محبت‌هایی که در دوران دنیا به من ارزانی داشتی و شرمنده ام که شاکر این همه نعمت نبودم، اما امید به رحمت و کرم این خانواده دارم و با این امید زنده ام.

گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکرده ام، اما به آن امید جان می‌دهم که در آن روز موعود که ندا می‌دهند از قبرهایتان بیرون آیید و به یاری مولایتان بشتابید، من هم به اذن مولایم در حالی که شمشیر به کمر بسته ام، از قبر بیرون آمده و پای رکاب شما سربازی کنم، آرزوی بزرگی است، اما آرزو بر جوانان عیب نیست.

در دوران زندگی ام سعی کردم هیچ موضوع شخصی و دنیایی را از شما نخواهم و شما را قسم ندهم، اما الان در حرم جدتان امام رضا (ع) شما را به مادرتان قسم می‌دهم که همۀ جوانان این انقلاب اسلامی و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتان تربیت کنید و برای سربازی خودتان به کار گیرید.

آقاجان! به من می‌‌گویند تو زن و بچه داری، چرا به جهاد می‌روی؟ آقاجان! مگر من برای همسر و فرزندانم چه کرده ام؟ هرچه بوده از لطف و عنایت شما بوده است. آقاجان! برخی نمی‌دانند وقتی من از تو جدا شدم، آن روز باید نگران من شوند و ان‌شاءالله که آن روز را نبینند.

من، همسر و دو فرزندم خودمان را سربازانی در پادگان تو می‌دانیم، حال یکی از این سربازان عزم مأموریت دارد و مشکلی پیش نمی‌آید؛ چون فرمانده بالای سر خانواده هست و فقط باید مواظب باشیم تا از این پادگان اخراج نشویم، آقاجان! تو کمک مان کن، زندگی چقدر شیرین می‌شود وقتی که پادگان تو شود و این زندگی همان بهشت است.

صحبتی با نائب امام زمان (ع) و ولیّ امر مسلمین

رهبر عزیزم! از آن روز که اندک شناختی به جایگاه شما پیدا کردم و روز به روز این شناخت بیشتر شد، مسئولیت هم نسبت به شما بیشتر شد. این را فهمیدم که در نظام الهی رفتار در قبال شما، همان رفتار در قبال امام زمان (ع) است و این را فهمیدم که مجوز شفاعت اهل بیت (ع) نسبت به من، در رضایت شما است، آقاجان! اگر رضایت شما نباشد، خدا و امام زمان (ع) هم از من راضی نیستند. می‌دانم که سرباز خوبی برای شما نبودم، اما سعی داشتم که هم خود و هم خانواده ام نسبت به اوامر شما مطیع باشند.

از آن روزی که شنیدم رضایت شما بر آن است که سوریه نباید سقوط کند، خواستم من هم سهمی برای اجرای این فرمان داشته باشم و حال که توفیق جهاد در این عرصه قسمتم شده است، خدا را شاکر هستم و از خدا می‌خواهم که در این عرصه مؤثر و مفید باشم.

رهبر عزیزم، لبیک به فرمان شما همان تکبیر حج است، همان لبیک به رسول الله (ص) و همان لبیک یا حسین است و این را امام بزرگوار به ما یاد داد، چون ولایت فقیه همان ولایت رسول الله (ص) است. برایم دعا کنید و از من راضی باشید.

وصیتم به مسلمانان و مستضعفان

برداران و خواهران! انقلاب اسلامی یک پدیدۀ تاریخی و یک اتفاق اجتماعی نیست. این انقلاب یک انقلاب الهی و نورانی است. این انقلاب فقط متعلق به یک قشر خاص و ملت نیست، نه؛ انقلاب اسلامی موهبتی الهی است که خدا در این دنیا به بشریت ارزانی داشته. انقلاب اسلامی مقدمۀ همان حیات طیبه ای است که انبیاء و رسولان و تمام ادیان توحیدی به دنبال آن بودند.


یادمه یه کانالی تو تلگرام نظرسنجی گذاشته بود تو چه چیزی شبهه دارید
درصد خیلی بالایی گفته بودن در مورد عدالت خدا شبهه دارن
فکر می‌کنم برای خیلی از ماها در مورد عدالت خدا سوالاتی وجود داشته باشه که معمولا هم جواب درستی بهش داده نمیشه
جدی ترین جوابی که من تا حالا شنیدم اینه که درد و رنج آدم ها  به اندازه ظرفیتشونه که به نظرم خیلی قانع کننده نیست


قبل از به دنیا آمدن محمد هادی به زیارت امام رضا(ع) رفتیم. از امام رضا(ع) خواستم که اذان و اقامه محمد هادی را آقا در گوش محمد 

هادی بخوانند، خیلی تلاش کردیم که خطبه عقدمان را آقا بخوانند که قسمت نشد. لحظه وداع با امام رضا(ع) به آقا مهدی گفتم که از 

امام رضا(ع) بخواهد که نائب امام زمان(عج) اذان و اقامه به گوش محمدهادی بخواند که او هم در جواب گفت که هر چه خیر باشد. 

بالاخره محمد هادی ۱۵-۱۶ روزه بود که تماس گرفتند، خدمت آقا برسیم برای اذان و اقامه گفتن. اما به خاطر اینکه کرج بودیم نتوانستیم 

به موقع برسیم. من این گله را به آقا مهدی داشتم که نشد او هم در جوابم گفت که من شهید می شوم و حضرت آقا می آیند پیش محمدهادی ومثال آرمیتا را زد.



دو هفته پیش استادمون سر کلاس برگشت گفت یه سوال میدم هر کس حل کنه هر نمره ای بخواد بهش میدم.یعنی اگه بگه نمره پایان ترمم رو بیست بده بهش میدم ولی اگه نتونه حل کنه بیست بگیره بهش ده میدم.
یکی از بچه ها گفت استاد بگید سوال چیه تا ما بگیم میایم یا نه
استاد هم گفت عه نه بابا
بقیه بچه ها شروع کردن بگن ایمان تو برو ایمان تو برو
ایمان هم معلوم بود ترس داره ولی بلند شد بره
استاد برگشت گفت چه نمره ای میخوای
گفت:بیست
استاد هم گفت پس حل نکنی بهت ده میدم
پشیمون شد و نشست و بچه ها شروع کردن بگن ایمان برو ایمان برو
دوباره با ترس بلند شد
من یکی دو بار گفتم خب چه کاریه بشین ولی متوجه نشد و اصلا صدای منو نشنید
این بار به استادمون گفت پنج نمره بهم بده و استاد هم بهش گفت باشه ولی اگه حل نکنی امتحانت رو از پونزده نمره حساب میکنم
همون اول سوال رو که براش خوند وا رفت
استاد بهش گفت بشین ازت نمره کم نمیکنم ولی یاد بگیر تو زندگیت تحت تاثیر حرف بقیه کاری نکنی،اینایی که هی میگفتن ایمان برو ایمان برو چرا خودشون نیومدن؟

زمانی که مهدی تازه زبان باز کرده بود از اولین کلمه هایی که گفت این بود: شهیدم کن. .
خیلی برایم عجیب بود. بزرگ تر که شد، می گفت مامان، این دنیا با همه قشنگی هایش تمام می شود.
بستگی به ما دارد که چطور انتخاب کنیم. مامان شهدا زنده اند.
سر نمازهایش به مدت طولانی دستش بالا بود و گردنش کج! من هم به خدا می گفتم: خدایا! من که نمی دانم چه می خواهد هر چی می خواهد به او بده.
می دانستم دنبال شهادت بود. هیچ گاه هم زیر بار ازدواج نرفت. مهدی همه زندگی ام بود.
شب های جمعه می رفت بهشت زهرا. صبح های جمعه دعای ندبه اش در بهشت زهرا ترک نمی شد.
می گفتم خسته میشی بخواب. می گفت مامان آدم با شهدا صفا می کند. به ما هم می گفت هر چه می خواهید از شهدا بگیرید.
من مریض بودم، دستانش را بالا می گرفت و می گفت: خدایا شفای مامان را بده! من جبران می کنم.
آخر هم جبران کرد. همیشه که از در خانه داخل می آمد صدا می زد سلام سردار سلام مولا!


متن وصیت نامه شهید احمد کاظمی:

الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهید ان علیاً ولی الله

خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.

نمی‌دانم چه باید کرد، فقط می‌دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی‌یابم هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم. اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم.

ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمه زهرا(س)، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین.

راستی چه بگویم، سینه‌ام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. خداوندا خود می‌دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم.

گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی‌ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی می‌باشد. خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بنده خوب نبودن،… دیگر…
حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه می‌کنم. از درد سختی که تمام وجودم را می‌گیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بی‌منتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم می‌دهم، شهادت را در همین دوران نصیب بفرمایید و توفیق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم،

انشاء الله تعالی.

منزل ظهر جمعه ۶/۴/۸۲


تعریف می کرد تو حلب شبها با موتور حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند.
ما هر وقت می خواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم چراغ موتورش روشن می رفت.
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند. 
خندید
من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو می زنند
دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندى که گفته شب روى خاک ریز راه می رفت و تیر هاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى در جواب می گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده
و شهید مصطفى می گفت حسن می خندید و می گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید.

راوی:شهید صدرزاده


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
اول حرفم را با یکی از اشعار حافظ که خیلی به آن علاقه دارم شروع می کنم…

درد عشقی کشیده ام که نپرس        زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار           دلبری برگزیده ام که نپرس
سوی من لب چه می گزی که مگو     لب لعلی گزیده ام که مپرس

گفتند که هر مسلمانی باید یک وصیت نامه داشته باشد منم این وقت شب نمی دونم چی شد که یک دفعه این زد به سرم که برم وصیت نامه بنویسم.

شاید به نظر شما حرفهایم و مخصوصا این خط خرچنگ قورباغه من خنده دار باشد!

بازی سرنوشت که این حرفها را نمی شناسد.

اول از همه از پدر و مادر عزیزم تشکر می کنم بابت این همه زحمات که در حق بنده قدرنشناس داشته اند.

شنیده بودم که فرمانده های ما گفتند دست پدر ومادر را باید بوسید ومن هم چند بار قصد چنین کاری را داشتم که یک بار به شوخی توانستم دست پدرم را ببوسم البته پدرم اجازه نمی داد که دستش را ببوسم وبالاخره با چند ترفند پاسداری توانستم به مقصود خود برسم و از مادر نیز چند بار خواستم که اجازه بدهد تا دست و پای او را ببوسم و ایندفعه هم با چند ترفند پاسداری توانستم پای مادر را ببوسم .

خوب بریم سر بقیه مطلب که من مال و اموالی ندارم که بگم این مال داداشم و این یکی برای فلانی ، فقط چند توصیه به خواهرانم دارم که خیلی خیلی دوستشان دارم

اول اینکه حجاب را رعایت کنند چون شهدای ما برای حفظ ناموس و حفظ اسلام شهید شدند تا حتی یک تار موی ناموس آنها را نا محرم نگاه نکند چه برسد به اینکه بیگانه ها بخواهند نگاه کج به آنها داشته باشند .

منظورم از حجاب این است که حتی یک تار موی خود را در معرض دید نامحرم قرار ندهید.

دوم اینکه فرزندان خود را طوری تربیت کنید که با روحیه ایثار و انفاق وگذشت از جان خود در راه خداوند تبارک و تعالی بزرگ شوند و طبق فرمایش امام عزیز و راحلمان که می گوید از دامن زن مرد به معراج می رود .

در اینجا جا دارد که بگویم من از اول به عشق شهادت وارد سپاه شدم ولی وقتی وارد مادیات آن می شوی منظورم این است که غرق مادیات شوی فکر شهادت کم رنگ می شه من آنقدر غرق گناه هستم که خجالت می کشم از خدا طلب کنم توی ذهنم فکر می کنم که خدا به من می گه این همه گناه کردی الان شهادت می خوای که هر چی گناه کردی یکدفعه پاک بشه، البته فکر مثبت تو ذهنم می آد که می گه خدا آنقدر رحمان و رحیم هست که با توبه(صد بار شکستیم حق خودشو می بخشه ولی حق الناس می مونه که این مردم هستند اون دنیا یقه ما را میگیرند،

در اینجا از تمام کسانی که به گردن بنده حقیر حقی دارند می خواهم که حلالم کنند چون اگر یکی را در این دنیا حلال کنند مطمئن باشند که شخص دیگری هست که اون دنیا حلالش کنه، اگر هم ما را البته بگویم بنده حقیر را بهتر است، حلال نکردند وعده ما قیامت ان شاالله که آقامون امام حسین(ع) شفاعت ما رو بکنه که از سر تقصیر ما بگذرین.

احساس کردم این مطلب را اینجا ذکر کنم

من خیلی به حضرت زهرا(س) علاقه داشتم طوری که هر وقت به فکرش می افتم اشکم جاری می شود و از این خانم بزرگوار می خواهم که از خدا بخواد که از سر تقصیر ما بگذره تا هر چه زودتر به اون عشق که وارد سپاه شدم برسم.

 شهادت شهادت شهادت

 در آخر با یک دعا حرفهایم را به پایان می رسونم :

 اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یده.


آمین یا رب العالمین ۲۸/۳/۸۸ ساعت ۰۰:۴۸ بامداد


17 سال جانباز قطع نخاع بود 
خواهر میخواست مشرف بشه عتبات عالیات 
 حاج حسین بهش گفت:سرقبر مسلم(ع) که رفیتید من حاجتی دارم از ایشان بخواهید حاجت من را برآورده شود.
تعجب کردم برام جای سئوال داشت  چون هرکسی کربلا میره سراغ امام حسین(ع) یا حضرت عباس (س) میره برای گرفتن حاجت
اما حاجی گفت سرقبر مسلم (ع)
هرچه اصرار کردم چرا مسلم ابن عقیل (ع) جواب نداد 
وقتی شهید شد تازه راز حرفش رو فهمیدم 
شهادتش مصادف شد با روز شهادت حضرت مسلم (ع)


متن وصیت نامه شهید جمال مومنی:

شکر و سپاس بی پایان خدای عزوجل را که بر من منت نهاد و مرا توفیق عطا کرد که جزء جنودش باشم و در راهش قدم بردارم و جهاد کنم در راه آنچه که به ما فرمان داده شده و شکر او که عمر مرا در این برهه از زمان قرار داده.

جاذبه ای وجود دارد که مرا در این رود پرتلاطم به دریاچه عشق به خدا می کشاندو در طول و عرض و عمق آن می گستراند.ولی سدی در تنگه آن زده اند که از رفتن بازم می داردو مرا به بازگشت می خواند اما به امید خدا از سد خواهم گذشت .اما باز می ترسم که در راه بیراهه ای زنند و از رفتن بازم دارند.

خدا نیاورد روزی را که عجب و غرور و ریا ما را بگیرد که راه را گم خواهیم کرد.مبادا دنیا و فرزند و عیال و خانواده شما را از جهاد باز دارند که اگر اینطور شد مدیون خون شهدا میشوید،دوست ندارم که در بستر بمیرم که حضرت امیرالمومنین(ع)فرمود:دوست دارم هزار بار با شمشیر کشته شوم ولی در بستر نمیرم چون شهدا لذت مرگ را چشیده اند.

خدایا ما را شاکر نعمتهایت قرار ده ،خدایا حب خود و اهل بیت علیهم السلام را در دلم قرار ده ،ای خدایی که بنده را به سوی خود می خوانی و خود روزی اش میدهی ،کامم را به شهد شهادت شیرین کن تا این جان ناقابل را به راهت دهم.

سلام بر شما پدر و مادر عزیزم ،درود خدا بر شما باد.از شما معذرت می خواهم که برای جبهه آمدنم باعث زحمت شدم ،اما چه کنم که می خواندنم و من تنها راه خودسازی را جبهه دیدم،باید رفت و با خون شعله خاموش کرد.شیطان لشکر کشیده و اسلام و ایران مظلوم مانده است و در خطر ای دلسوزان قدم پیش گذارید.

پدر و مادرم خوشحال باشید که یک امانت را درست به صاحبش باز پس داده اید پس چیزی از دست نداده اید پس گریه نکنید در این تولد دوباره ام،زندگی اصلی این است که ابدی است،یاور انقلاب و امام باشید.

ای دوستان قران را از غریبی درآورید،آیا خدا قرآن را برای خواندن بدون عمل نازل کرد؟

آیا مسجد فقط جای نماز است و بس؟

لااقل پا در جای پای پیغمبر بگذارید،پس قرآن و مسجد را فراموش نکنید.

خدایا نمی دانم همه چیز را آماده کرده ام یانه،راه دراز است و توشه کم،خدایا یاری ام کن خدایی که خود مرا می خوانی:


خیز ای بنده محروم گنه کار بیا                              یک شب ای خفته غفلت زده هشیار بیا

بی شب و روز که در زیرلحد خواهی خفت      دم غنیمت بشمار امشب و بیدار بیا


خدایا به سویت آمدم پس مرگ مرا شهادت در راهت قرار ده و حال که قرار دادی با این زبان قاصر که قادر نیست سر سوزنی از نعمتهایت را شکر گوید شکر تو را به جا می آورم

والسلام

 


تعریف کرد که: بهش گفتم علی (روح الله) نزدیک 60 روزه که اینجایی، بسه دیگه نمیخوای برگردی؟ تو صورتم نگاه هم نکرد، همونجوری که داشت کارشو انجام میداد جواب داد: کجا برم، ناموسم اینجاست زن و بچه ی شیعه، ناموس شیعه تو الفوعه و کفریا و نبل و اهرا تو محاصره است، اونا ناموس منند، کجا بذارم برم. چند روز بعد پیکر پاک و سوخته اش رو برگردوندند.


همون معلم این

پستم یه سری دیگه یه داستان خیلی جالب راجع به خیالات برامون تعریف کرد که هنوز با وجود این همه سال تو ذهنم مونده.
داستان یه شیرفروشی رو تعریف میکرد که یه روز برای استراحت کوزه شیرش رو میذاره کنارش و به تنه درختی تکیه میده و میره تو عالم خیال
تو عالم خیال میبینه پولدار شده و ازدواج کرده و دو تا هم بچه داره و زندگی خوب و خوشی داره تو همین خیالاتش غرق بوده که پاش میخوره به کوزه شیر و اون چیزی رو هم که داره از دست میده

این داستان رو برامون تعریف کرد تا بهمون بگه یکی از راه های شیطان سرگرم کردن انسان به آرزوهای دور و دراز دنیاییه
جایی که ما رو از واقعیت دور میکنه.


+تو این شب ها ما رو از دعای خیرتون محروم نسازید.


دیروز در دانشگاه محل تحصیل آقا مصطفی صدرزاده،اتفاق عجیبی افتاد،سرکلاس به مناسبتی صحبت آقا مصطفی شد، یکی از دانشجویان دختر گفت حرف محرمانه ای دارم،سپس ماجرای زندگی خودش را برای من ودر تنهایی و خلوت با حال گریه میگفت که من سابقاً بسیار بد حجاب بودم وشهادت آقا مصطفی چه انقلابی در من ایجاد نمود حتی میگفت من عکس ایشان را روی کاشی سفارش داده و ساخته ام،هر گاه به این تصویر بسیار زیبای برجسته ایشان روی کاشی نگاه میکنم، خیلی در مورد کارهای روزم و خطاها و اشتباهاتم الهامات خوبی به من میشود،کاملا احساس میکنم ایشان با نگاهش با من صحبت میکند و خطایم را به من تذکر میدهد، حاجات و مشکلات سختی را در زندگی ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم.
اینک این دانشجوی عزیز ترم دو رشته فقه است
اخیرا می گفت مامان دعا کن آنچه که صلاح پیش بیاد اگه رفتنم مؤثرتر بشه می گفتم بمونی که بیشتر می تونی خدمت کنی ولی با رفتنت. بعد جواب داد  اونجا دستم بازتر بااین پیامها تازه متوجه شدم دستم بازتر یعنی چی؟ حتی شهادت را برای خودش نخواست برای این بود که بتونه دستگیری کنه از خدا خواست آنچه که مؤثرتر هست اتفاق بیفتد این نهایت انسان دوستی وعشق ورزیدن به کارفرهنگی است. 


چند وقت پیش یه کلیپی میدیدم که یه نفر مصاحبه کننده از جوانها میپرسید چه جوری باید به نیاز جنسی جواب داد؟
همه میگفتن ازدواج
بعد ازشون میپرسید تا زمانی که مجرد هستید چه جوری باید به نیازهای جنسی پاسخ داد؟
طرف میخندید میگفت بهمون گفتن تقوا پیشه کنید

واقعا کسی میدونه جوانان مملکت ما تا زمانی که ازدواج کنن که البته اگه بتونن با نیازهای جنسیشون چه میکنن؟
یعنی این همه جوان دارن تقوا پیشه میکنن؟


به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید عباس دانشگر متولد 72 اهل سمنان و از دانشجویان دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) بود که بیستم خرداد ماه در دفاع از حریم اهل بیت(ع) توسط تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. وصینامه این شهید را در زیر می خوانید.

بسم الله الرحمن الرحیم
آخر من کجا و شهدا کجا خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره‌ی آنان هم نیستم،  شهید شهادت را به چنگ می‌آورد راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می‌رسد اما من چه!

سیاهی گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را و کسل کرده، حرکت جوهره‌ اصلی انسان است و گناه زنجیر، من س را دوست ندارم. عادت به س بلای بزرگ پیروان حق است، سم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده، انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگی می‌کند.

بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم.  درد را، انسان بی هوش نمی‌کشد، انسان خواب نمی‌فهمد، درد را، انسان با هوش و بیدار می‌فهمد.

راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده‌ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟

خدایا تو هوشیارمان کن، تو مرا بیدار کن، صدای العطش می‌شنوم صدای حرم می‌آید گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد.

مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمی‌کنیم، روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم، مرده‌ام تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم تو بیدارم کن. خدایا! به حرمت پای خسته‌ رقیه (س) به حرمت نگاه خسته‌ زینب (س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر (عج) به ما حرکت بده.

عباس دانشگر 1395/2/2


پ.ن:از ختم قرآنمون فقط سه جزء دیگه باقی مونده و من تمایل دارم افراد بیشتری در این ختم قرآن شرکت کنند.
دوستانی هم که جزء انتخابیشون رو تلاوت کردن به بنده حتما اطلاع بدن.

تهران - ایرنا - مادر شهید احمد ابراهیمی گفت: پسرم وقتی برای دومین بار به کربلا رفت در آنجا خوابی دید که او را مشتاق دفاع از حرم حضرت زینب (س) کرد و در این راه به شهادت رسید.

راحله محمدی روز دوشنبه در آستانه روز شهید در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی ایرنا افزود: احمد من فقط 21 سال داشت که از منطقه کوار از توابع استان فارس از تیپ فاطمیون به سوریه اعزام شد، اما خوابی که دید وی را به مسیر شهادت هدایت کرد این مادر شهید که خود 35 سال دارد، ادامه داد: احمد دو بار راهی سرزمین عاشقان یعنی کربلا شد، بار اول که به این سفر زیارتی و معنوی رفت، درباره رفتن به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) صحبت می کرد. محمدی ادامه داد: پسر شهیدم پس از دومین بار رفتن به کربلا به صورت جدی می گفت می خواهم به سوریه بروم. این مادر شهید خوابی را که فرزندش دیده بود را این گونه تعریف کرد و اظهار داشت: پسرم خواب دیده بود که در حرم امام حسین (ع) یک آقای قد بلند و زیبا به وی می گوید که اکنون وقتش رسیده، آیا شما می روی از خواهرم دفاع کنی؟ محمدی مادر شهید احمد ابراهیمی افزود: از شوق این خواب به ما می گفت من می خواهم بروم سوریه، من خیلی موافق این سفر نبودم چون واقعیتش می دانستم که شاید شهید شود و بهانه هایی می آوردم و می گفتم ما غریبیم؛ نرو ولی فرزند شهیدم می گفت من باید راه امام حسین (ع) را بروم تا اینکه رفت و یکم شهریور ماه امسال به شهادت رسید. این مادر شهید اضافه کرد: پسرم در روز 23 ماه مبارک رمضان در خردادماه سال 1396 از طرف سپاه شیراز راهی سوریه شد و در یکم شهریورماه شربت شهادت را نوشید و ما را تنها گذاشت و برای همیشه از بین ما رفت. این مادر شهید با چشمانی اشکبار گفت: خیلی دوست داشتم او را ببینم، اگر چه سه دختر و دو پسر دیگر هم دارم و احمد فرزند دوم من بود، اما برایش خیلی دلتنگ و آرزوی دیداری دارم که دیگر ممکن نیست و فقط خاک مزارش آرامش بخش قلب این مادر دل سوخته است. وی احمد را بچه ای خیلی با محبت توصیف کرد و افزود: خاطرات زیادی از این پسر شهیدم دارم اما از بیان آنها عاجزم من به خاطر شهادت پسرم اکنون غصه های زیادی دارم. محمدی خاطرنشان کرد: همان روزی که فرزندم شهید شد به ما اطلاع دادند که فرزندم به شهادت رسیده است اما بعد از 10 روز پیکرش به دست ما رسید و روز 12 شهریور خاکسپاری شد. شهید احمد ابراهیمی، از شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون در تاریخ اول شهریورماه جاری در جبهه تدمر سوریه به فیض عظیم شهادت دست یافت که پیکر پاکش پس از ورود به فرودگاه شهید آیت‌الله دستغیب شیراز، مستقیم به شهرستان کوار انتقال یافت.


به گزارش 

گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شهید علی شاه سنایی متولد ۱۳۶۴ از نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله‌ بنی هاشم عازم سوریه شد و به شهادت رسید. وی نهمین شهید مدافع حرم از خطه شهید پرور اصفهان بود که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) آسمانی شد. در ادامه متن کامل وصیت نامه دلنشین این شهید والا مقام را خواهید خواند که آن را با این عبارت شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم» آغاز کرده و پایان آن را به این بیت ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم/ جز پسر فاطمه ارباب نداریم» اختصاص داده است.

به نام خدا
"شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم…انشاالله
پروردگارا من با تو عهد بستم که در دنیا به فرمان تو باشم. شهادت بر یگانگی و توحید تو میدهم که جز تو خدایی نیست. تو یگانه و بی همتایی، تو یکتا و شریکی نداری، گواهی می دهم که بهشت و جهنم حق است و موجود؛ و اقرار می کنم که حساب و کتاب و میزان و صراط حق است.

خدایا تو را سپاس می گویم این لیاقت را به من عطا نمودی که پی به عظمت تو ببرم و حق را از باطل تشخیص دهم، آن گاه خانه و زندگی را رها کنم و به سوی تو هجرت نمایم و در صف رزمندگان و جهادگران راه تو حضور یابم و از مظلومان عالم دفاع کنم.

خدایا امید آن دارم که سرخی خونم، سیاهی گناهانم را غسل دهد و پاک شدن از گناه موجب آن شود که در جمع شهدای اسلام سر افکنده نباشم

در این راه کسی را مجبور نکرد که از پدر و مادر عزیزتر از جانم و از همسر مهربان و یار و یاور و در سختی ها و اقوا مم چشم بپوشم، بلکه تنها برای رضای خدا و پیروی از ولایت فقیه و دفاع از مظلوم و نابود کردن دشمنان اسلام.

ای مردم این جانها از خودمان نیست، آن را خداوند تبارک و تعالی به ما داده و روزی هم از همه می گیرد. پس اگر این بدنها برای مرگ آفریده شده است که چه بهتر که انسان در راه خدا کشته شود."

سفارش به برادران و خواهران دینی

و اما ای برادران و خواهران دینی به شما سفارشی می کنم به پیروی از ولایت فقیه و گوش دادن و عمل بی قید و شرط به فرمایشات ایشان و احترام به پدر و مادر که خیلی به گردن ما حق دارند، خواندن زیارت عاشورا، من خود هر صبح و شام زیارت عاشورا را می خواندم، نتیجه آن را در زندگی دیدم و از خدا بخواهید که به همه ما اشک چشم و دل مناجات عنایت کند، مخصوصا در مجالس روضه امام حسین(ع).

صحبت شهید با پدر و مادر

اما پدر و مادر عزیزم من می دانم شما با چه زحمتی مرا بزرگ کردید من هر چه دارم بخاطر روزی حلالی است که شما سر سفره آوردید و تلاش کردم که شما را از خود راضی کنم اما نتوانستم و از شما می خواهم مرا حلال کنید و در نبود من صبر کنید و صبور باشید مانند امام حسین و حضرت زینب و به خود افتخار کنید که چنین فرزندی تقدیم انقلاب کردید من هم قول می دهم که اگر اختیار داشته باشم شما را شفاعت کنم و اگر خواستید در مراسم من گریه کنید برای جوان امام حسین(ع) و شهدای دشت کربلا گریه کنید و بعد از من، هوای همسر و فرزندم زهرا کوچولو را داشته باشید.

 صحبت شهید با همسرش و سفارش برای تربیت دخترش زهرا

و صحبتی با همسر مهربانم شما هم مرا حلال کنید در این چند سالی که با هم بودیم از شما جز احترام و بزرگی و پاک دامنی ندیدم و از شما تشکر می کنم که یار و یاور من در سختی ها و رسیدن به خدا بودی و از پدر و مادرت هم تشکر می کنم که چنین دختری تربیت کردند و از شما می خواهم که زهرا کوچولو نور چشم من را مانند خودت تربیت کنی و مسایل دینی را به او آموزش دهی و هوای پدر و مادرم را هم داشته باشی و در نبود من صبور باشی و خواهش می کنم که در مراسمم خود را کنترل کنی و الگو باشی، من هم شما را فراموش نخواهم کرد ای مهربان ترین همسر دنیا خیلی دوستت دارم و شما را به خدای بزرگ می سپارم و امیدوارم که حضرت زهرا شما را شفاعت کند.

سخن شهید با همکاران

ای همکاران و پاسداران سبز پوش به خود افتخار کنید که در این نهاد مقدس مشغول به خدمت و در صف رزمندگان و جهاد گران هستید و دعا کنید که همگی عاقبت به خیر شویم و از شما می خواهم که این حقیر را حلال کنید مخصوصا بچه های با مرام گروهان تخریب و ۲۰ روز از مرخصی های استحقاقی من را به خاطر کم کاریها و کارهای شخصی که در وقت اداری انجام داده ام کم کنید، اگر شهادت قسمتم شد مرا در گلستان شهدا دفن کنید.

صحبت شهید ان و برادران خود

خواهر و برادران خوبم شما هم مرا حلال کنید و سعی کنید در همه شرایط باعث سر بلندی پدر و مادر باشید و جای خالی مرا در خانه برای پدر و مادر پر کنید و در خانه با صدای بلند اذان بگویید و قرآن بخوانید و احترام به پدر و مادر را فراموش نکنید که بهشت زیر پای مادران است و در مراسم من آبرو داری کنید و هر کس در مراسم من شرکت کرد احترام کنید.

سخنی با بچه های هیئت ال یس

و شما رفقا و بچه های محل و بچه های هیئت ال یاسین، قدر این جلسه ها را داشته باشید و سعی کنید در این جلسه ها شرکت کنید و شما را وصیت می کنم که در مورد دیگران قضاوت نکنید، ما همه در حال امتحان هستیم. امیدواریم که موفق باشید و این بنده حقیر را هم حلال کنید.

منبع: جهان نیوز



خبرگزاری تسنیم نوشت: در مراسم تشییع پیکر سردار سرافراز اسلام شهید حسین همدانی، فرزند برومند ایشان، وهب همدانی وصیت‌نامه پدر شهید خود را قرائت کرد.

در این وصیت نامه آمده است:

بسم‎‌الله الرحمن الرحیم

سپاس خدای را که نعمت‌ها فراوان بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی (ره) حیاتمان قرار داد، همه پدران و مادران ما در آرزوی این دوران بودند و ندیدند اما ما دیدیم.

دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملت‌های مسلمان، مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام، عصر بیداری ملت‌ها، عصر زوال طاغوت‌ها، عصر فروپاشی قدرت‌های استکباری و عصر برگشتن به خویشتن.

خدا را هزاران شکر به خاطر نعمت‌هایش، نعمت زندگی در هشت سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شده‌اند.

زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئه‌ها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملت‌ها که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گرانقدر ما هستند.

چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند و ۱۰ سال در اردوگاه‌های حزب بعث صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد.

خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت‌ برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع).

مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه‌دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه‌ها و کمین‎ها عبور می‎دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.

بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می‎کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع‎ها این نفس سرکش سراغ من می‎آمد و مرا گول می‎زد، وسوسه می‎شدم، نق می‎زدم، در درونم اعتراض ایجاد می‌شد اما خدا مرا کمک می‌کرد، متوجه می‌شدم، پشیمان می‌شدم، توبه می‌کردم و از خدا طلب عفو و بخشش می‌کردم و مرا می‌پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود.

خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم.

از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‎طلبم، از امام و مولایم حضرت آیت‌الله‎العظمی سیدعلی ‌ای (مدظله‌العالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا ان‌شاالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند.

از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمی‌توانستم خدمتگزار خوبی باشم؛ مرا حلال کنند.

تشکر دارم از همسر عزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند، خداوند ان‌شاالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم‎مهری‌ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد.

فرزندانم را سفارش می‌کنم و تأکید بر حفظ ارزش‌های اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزش‌هایش می‌توانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزش‌هاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم.

برای خواهرانم و برادرم و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم، بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آنها و زندگی با آنها همیشه در ذهن و خاطراتم ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم.

از همه آشنایان و دوستان می‌خواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر ان‌شاالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!

هیچگونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید شاید یادم رفته باشد، به امید رحمت خدایم، خداحافظی با شما و طلب مغفرت بنده گنهکار حسین همدانی.



متن وصیت نامه شهید داود حق وردیان:

اللهم صلّی علی محمد وآل محمد:
سلام و درود فراوان به ناجی انسانها و گستراننده ی عدل الهی قائم آل محمد(ص) امام زمان مهدی(عج) و سلام و درود بیکران به نائب بر حقش امید مستضعفان رهبر کبیر انقلاب اسلامی، بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران.
سلام بر امت شهید پرور و قهرمان ایران که عاشقانه و مخلصانه به فرمان روح خدا در راه الله مالها و جان های خود را در راه استقرار حکومت الله فدا می کنند و بزرگترین حماسه های تاریخ بشریت را ایجاد می کنند.
و سلام بر خانواده عزیزم که دین زیادی بر گردن من دارند .عزیزانم همه ی شمارا به تقوی در راه خدا و ترس از خدا وصیت می کنم. عزیزانم، امام عزیزم را تنها نگذارید و سخنان گوهربارش را گوش دهید و با دشمنان اسلام و جمهوری اسلامی بجنگید و نگذارید سلاح من بر روی زمین بماند و به دست دشمنان اسلام بیفتد سلاح افتاده ام را به کف گیرید و با کفار و منافقین بجنگید که اسلام را زنده نگهدارید و از شهادت باک نداشته باشید که به فرموده مولایم امام حسین(ع):
مگر طفل شیرخوار از مادرش می هراسد؟
اگر من از میان شما رفتم ناراحت نباشید .چه پیامبران و امامان معصوم ما خود را عاشقانه فدای اسلام کردند.در راه بر پا ماندن اسلام، اگر همه مردم هم بمیرند ، باز هم کم است ، چه رسد به قطره ای از این اقیانوس بیکران.
پدر و مادر گرامی، خواهران و برادر عزیزم و تو ای همسر مهربان و شجاعم در میان دشمنان برایم گریه نکنید که آنها شاد می گردند.با صبری والا دین خود را بر دهان یاوه گویان ضد اسلام بکوبید. مرا در کنار برادران شهیدم در تازه آباد رشت دفن کنید تا در کنار دوستان دیرینم آرام گیرم .باشد که خداوند رحمت خود را بر من تمام کند و مرا از شهدای اسلام قرار دهد.ان شاءالله.
همسر عزیزم، اسلام را با اعمال و اخلاقیات نیکو زنده نگهدار، و در راه خداوند متعال تلاش کن که خداوند بر تمام اعمال ما ناظر است .پس از من برای رضای خداوند متعال با کسی که شایستگی در درگاه الهی را داشت ازدواج کن و مرا حلال کن، من چیزی ندارم برای شما به ارث بگذارم جز این که شما را به تقوای الهی توصیه می کنم، باشد که خداوند از گناهان مان بگذرد. ان شاءالله.
ای کسانی که وصیت مرا می شنوید ، پشتیبانی کنید از ت و اسلام و ولایت فقیه را تبعیت کنید و پشتیبانی کنید از ولایت فقیه و دولت جمهوری اسلامی ایران و برای سلامتی امام زمان (عج) و سلامتی امام خمینی ، نائب برحقش دعا کنید.
مادر عزیزم، شما خیلی بر من حق دارید و من شما را خیلی ناراحت کردم امیدوارم مرا ببخشید و حلالم کنید .یادتان نرود که حضرت فاطمه زهرا (س) نیز عزیز از دست داد ، حالا شما نیز در غم آن حضرت شریک هستید.صبر داشته باشید.
خواهران گرامیم ، شما نیز بسیار مهربان بودید و من نتوانستم جبران محبتهای شما را به جای آورم.مرا حلال کنید .و شما نیز به یاد حضرت زینب (ع) باشید که چه رنجها کشید. خداوند شما را صبر دهد.
برادر عزیزم، حمید جان، تو بودی که مرا با اسلام آشنا کردی و آن زمان که نماز بر من واجب نبود، نماز خواندن را به من آموختی و مانند یک معلم تربیت کردی. سلاح افتاده از دستم را برگیر و هدفم را دنبال کن، و مگذار اسلام تنها بماند.امام حسین (ع) در راه اسلام خون داده است.
همسر عزیزم، ای مهربان و تکمیل کننده ی ایمانم و گوشزد به کارهای نیک، اگر از من برایت فرزندی باقی بود وی را به اسلام مزیّن کن، و برای اسلام فدا کن.
پدر جان تو را به اسلام و اخلاق نیکو وصیت می کنم. امید آن است که خداوند تبارک و تعالی از تو بگذرد. از مادرم مواظبت کن.
وسائل جزئی مرا به همسر و برادر و مادرم می بخشم .هر چه صلاح دانستند ، بکنند. وصایع مرا انجام دهید و در راه استقرار حکومت الله در سراسر جهان بکوشید. و کوششتان در راه رضای خداوند تبارک و تعالی باشد.
بر افراشته تر باد پرچم خونین اسلام در سر تا سر جهان بر قرار باد حکومت قسط الهی در جهان به رهبری امام زمان (عج) درود بر امام خمینی نائب الامام زمان (عج)و رهبر کبیر انقلاب سلام بر امت شهید پرور شهیدای گلگون کفن اسلام.
*خدایا ، خدایا، تو را به جان مهدی (عج)، تا انقلاب مهدی (عج) ، خمینی را نگهدار*
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
داوود حق وردیان
۶۰/۱۰/۲۷


سلام ، لطفاً این وصیت‌نامه را با لبخند بخوانید

سلامی بزرگ محضر صاحب‌امان (عج) و روح پاک امام راحل (ره) و رهبر عالم تشیع و اسلام قائدنا آیت‌الله سید علی ‌ای (مدظله‌العالی) و روح پاک شهدای اسلام به‌خصوص سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (ع) که جان ها همه فدای آن بزرگوار ، این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان‌های خوب مثل گذر است نه ماندن و تمامی ما دیر یا زود باید برویم ، اما چه‌بهتر که زیبا برویم . در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن‌هایی که فقط پاهایم را از من گرفت درحالی‌که گویی ایستاده بودم ، چه غصه‌هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می‌شود وگرنه ، نمی‌شود . کاش نمی‌دویدم ، نه غصه می‌خوردم ، فقط او را می‌خواندم .

مادر جان سلام ، روح پدرم شاد

مادر گرامی ممنون ، بابت همه‌چیز ممنون ، ممنون که مرا بامحبت اهل‌بیت (ع) آشنا کردی

ممنون بابت تشویق‌های شما که هیچ‌وقت نگذاشت از راه اسلام و اهل‌بیت (ع) دور شوم ، مرا ببخش و حلال کن که نتوانستم فرزندی خوب و لایق برای شما باشم ؛ تمنا دارم از خداوند بزرگ بخواهید که این قربانی را نیز قبول کند زیرا هیچ راهی بهتر از این نیست و این را شما به من آموختید .

با خواهش و التماس از شما می‌خواهم که این شادمانی را با پوشیدن لباس سیاه ، غمگین و خراب نکنید زیرا لباس سیاه مختص ارباب بی کفن هست و بس و غم مخصوص حضرت زینب (س) و خواهش آخر اینکه مثل کوه باافتخار و سری بالاگرفته از این اتفاق خوب یاد کنید تا چشمان دشمنان کور شود .

و در آخر

من خودم را در حدی که بخواهم پندی یا نصیحتی داشته باشم نمی‌بینم ، ولی چند درخواست از جوانان هم‌وطنم دارم .

اول اینکه درهرصورت ممکن پشتیبان ولی‌فقیه باشند و بمانند چون مملکت اسلامی بدون ولی‌فقیه ارزشی ندارد.

به دختران مسلمان عرض کنم که حجاب حضرت زهرایی شما موجب حفظ نگاه برادران می‌شود ، به پسران مسلمان عرض کنم بی‌اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حفظ حجاب خواهران خواهد شد .

لطفاً سوره آل‌عمران آیه ۱۶۴ تا ۱۷۰ را قرائت کنید (بامعنی)

امیر لطفی فرزند پیر غلام اهل‌بیت (ع) محمدتقی لطفی


به گزارش رجانیوز؛ ابراهیم خلیلی از جانبازان دوران دفاع مقدس و بسیجیان لشکر عملیاتی 27 محمد رسول الله(ص) تهران بزرگ که طی عملیاتی مستشاری برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) عازم سوریه شده بود در شرق حلب به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به فیض شهادت نائل شد. شهید ابراهیم خلیلی 38ساله و از تخریب‌چی‌های لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود که بر اثر تله انفجاری آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست.
 
متن وصیت‌نامه شهید خلیلی بدین شرح است:
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
وصیت این بنده حقیر به همه برادران و خواهران این است که پشتیبان واقعی ولایت فقیه باشید تا از طوفان حوادث و فتنه‌‌های پیشِ‌رو در امان بمانید و وصایای امام راحل را فراموش نکنید که فرمود نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.
 
شما را همان‌گونه که تمام انبیاء و اولیاء و امامان معصوم(ع) سفارش فرمودند بنده هم سفارش می‌کنم به نماز خصوصاً نماز اول وقت و بعد به احیای امر به معروف و نهی از منکر که موجب سلامت و رشد معنوی جامعه است و همه خواهران دینی خود را سفارش به رعایت حجاب و عفاف و حیاء می‌نمایم که اگر این امر در جامعه رعایت شود بسیاری از مشکلات معنوی جامعه حل خواهد شد و در اثر رعایت این امر الهی موجبات خوشنودی و رضای امام زمان(عج) فراهم و موجبات خشم شیاطین فراهم می‌شود و نتیجه آن رحمت و برکات الهی بر جامعه اسلامی خواهد بود.
 
از همه شما برادران دینی خود تقاضا می‌کنم از قرآن و اهل بیت(ع) جدا نشوید و این سفارش و وصیت رسول مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) را سرلوحه همه امور زندگی خود قرار دهید تا به‌برکت بهره‌مندی از این دو ثقل, عاقبت‌به‌خیری و سعادت دنیا و آخرت نصیبتان گردد. به برادران همرزم خودم هم سفارش می‌کنم که از فیض عظیم جهاد بهره‌های معنوی ببرید و هرگز از جهاد در راه خدا خسته و دلسرد نشوید و از جهاد اکبر که مبارزه با نفس امّاره است نیز غافل نشوید و بدانید که نصرت و یاری پروردگار در ثبات قدم و استقامت نهفته شده است و در اثر این ایستادگی خداوند به شما پیروزی نصیب می‌نماید و ان‌شاءالله پس از مبارزات فراوان با مستکبرین و کفار همه ما به فیض عظیم شهادت برسیم. 96/4/18


متن وصیت نامه شهید حسین امیدواری:

پروردگارا، ای تنها کس بی‌کسان. شما خود بیشتر از هر کس دیگر آگاه و ناظر بر اعمال این بنده حقیر بوده و هستی. از آن رو می‌دانی که این بنده حقیر تماماً در کوشش و تلاش مداوم بودم، تا بلکه مشکلات دنیوی خود و اطرافیانم را مرتفع سازم. بلکه بإذن‌الله بتوانم این جمع مذکور را طبق فرمایش شما تبدیل به بهشت کنم. در آن مسیر انجام وظیفه می‌کردم که ما را مأمور به نگهبانی از حرم خانم حضرت رقیه(س) کردند و ایشان مهر تأیید برات ما را زدند و فرصت خدمت به این خانم عزیز، بدینوسیله برای ما مهیا شد و ما نیز از خداخواسته لبیک را گفتیم و لباس جهاد را برتن کردیم.

 

پروردگارا! اگر که خواستی این بنده حقیر را به بهشت خود ببری و یا این که به جهنم که ساخته خودمان است، بیندازی، شما خود صاحب اختیار هستی و این بنده خسران دیده در هر صورت راضی به رضای شما خواهم بود. فقط این که دوست دارم مطلبی را با شما در میان بگذارم که تو خود میدانی، آن از دل من بر می‌خیزد. پروردگارا! اگر در طول دوران زندگیم در عالم مادی دچار خطایی شده‌ام، شما آن خطای بنده حقیر را به حساب دشمنی من با خودتان تلقی نکنید و دوست دارم که آن خطا را روی ضعف و احمقیت‌های این بنده حقیر نسبت به خودش برداشت کنید و به این وسیله شما را قسم می‌دهم این بنده را به خاطر ضعف‌ها و احمقیت‌هایش، در ردیف دشمنانتان قرار ندهید.

 

و البته در ادامه دوست دارم در همین جا رضایت خودم را از جاهلی که بنده را به قتل می‌رساند تسلیم شما کرده و البته شکایت خود را نیز از دو گروه نزد شما تا روز قیامت به امانت بگذارم.

 

گروه اول؛ کسانی که خود در پوچ‌گرایی هستند و برای آنکه آن ننگ را از دوش خود بردارند، در صدد برمی‌آیند تا ما را در راهی که هستیم، بی‌هدف نشان دهند. و گروه دوم؛ کسانی هستند که با مکر و ریا سعی می‌کنند به تفریح یا برای به دست آوردن منافع دنیوی، روی خون شهدا موج سواری کنند.

 

التماس دعا، حسین امیدواری



به تاریخ 5/10/94 ساعت 23 و نیم شب، چند سطری وصیت نامه مینویسم، علی وار زیستن و علی وار زندگی کردن را و حسین وار زیستن و حسین وار زندگی کردن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم.

شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استکبار جامعه را به لجنزار کشیده است ولی چاره ای نیست، این ها سد راه اسلام شده اند و باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود.

مادر جان و پدر جان شما را قسم می دهم که اگر به خاطر من گریه کنید اصلا از شما راضی نخواهم بود، زینب وار و علی وار زندگی نمایید و مرا به خدا بسپارید».

اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک


دیشب تو مسجد دیدم که یه گوشه نشسته و تو خودشه
رفتم پیشش و بهش گفتم چکات برگشت خورده؟
انگار دوست داشت بهم یه چیزی بگه و نمیتونست
میگفت یه مشکلی دارم ولی نمیگفت چی
بهش گفتم اگه دوست داشتی رو کمک من حساب کن و ازش جدا شدم و رفتم تو صف نماز
بعد از نماز اومد پیشم و گفت مشکلش چیه
مشکل خودیی داره و بهم گفت هر کاری میکنه نمیتونه ترکش کنه
از دیشب ذهنم درگیر همین مسئله است و خیلی ناراحتم
دوست دارم کمکش کنم ولی نمیدونم چه جوری

+به دلیل اینکه حتی دیدن این پست ناراحتم میکنه،پست موقته


مطمئنا هر وبلاگنویسی در نوشتن اولویت اصلیش خودشه
هر چی به اینجا نگاه میکنم میبینم اینجا برای من اون چیزی که باید باشه نشده و نکات منفیش برام بیشتره
با حفظ احترام به مخاطب های اینجا ترجیح دادم حذفش کنم وقتی قرار نیست سودی به من برسونه

بعدانوشت:دیدم شاید بی ادبی باشه کامنتا بسته باشه و مخاطب هم حرفی داشته باشه به همین جهت بازش کردم

کی گفته سن یه عدده؟
بازیکن های فوتبال هر چه قدر هم که خوب باشن از یه سنی به بعد دیگه نمیتونن اون بازیکن سابق باشن
نمونه اش همین رونالدو که کسی نمیتونه انکار کنه بازیکن بزرگیه ولی پرز احساس کرد دیگه مثل سابق نیست و فروختش به یوونتوس و تو یووه هم افتش مشهوده
برای خانم ها تو یه بازه سنی خیلی خواستگار میاد ولی اگه خواستگارها رو رد کنن دیگه معلوم نیست خبری از خواستگار باشه
برای اقایون هم تا یه سنی ذوق و شوق ازدواج رو دارن وقتی سنشون از یه بازه ای گذشت میگن ما که تا الان ازدواج نکردیم بیکاربم خودمون رو بندازیم تو دردسر؟بقیه عمرمون هم مجرد میمونیم
همین مثال ها رو که توجه کنید میبینید در واقعیت سن یه عدد نیست و این جمله سن یه عدده یه جمله شعاری مسخره است
مثل خیلی از جمله های شعاری دیگه که به دور از واقعیته

+اینو میدونم که وقتی چند تا پست پشت سر هم میذارم آخرین پست خونده میشه ولی مهم نیست برام

امروز رفتم برای تماشای فیلم ما همه با هم هستیم
وقتی فیلم رو میبینید متوجه میشید که به قصد خیلی تابلویی برای گیشه ساخته شده
از اسم فیلم که یک شعار ی مربوط به سال هشتاد و هشته گرفته تا استفاده از ستاره ها و مهم تر از همه استفاده از محمد رضا گار که حضورش هبچ ارتباطی با فیلم نداره به گونه ای که مهران مدیری تو سکانس پایانی به گار میگه حالا ما تو رو چه جوری وصل کنیم به این قضیه
فیلم ساختن برای گیشه به خودی خود چیز بدی نیست ولی بهتر نبود حداقل کمی ت به خرج داده میشد و انقدر تابلو این عمل صورت نمی‌گرفت
وقتی به این شکل ضایع برای گیشه فیلم ساخته میشه دیگه اون فیلم نیست یه تبلیغه

+ کاش از موضوع خوب فیلم استفاده بهتری میشد
.



آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها