سال دوم دبیرستان که بودم یه معلم دین و زندگی داشتیم که خیلی بحث هاش جذاب بود.
هم مدیرمون بود هم بهمون دین و زندگی درس میداد.
بچه ها جذب حرف هاش میشدن.اونم بچه هایی که از دین دور بودن
اطلاعات دینی بچه ها در حدی بود که وقتی معلممون از دائم الوضو بودن صحبت میکرد یکی از بچه ها گفت یعنی دستشویی نریم؟
ولی تونسته بود همین بچه ها رو جذب کنه
همیشه هم بهمون میگفت حدیث داریم اگه خدا بخواد به کسی خیر کثیری بده بهش دوست خوب میده
در همین راستا هم یه قضیه ای رو برامون تعریف کرد
میگفت یه دوستی داشته که به گناه خودیی مبتلا بوده
یه روز تو مسجد معلممون رو میبینه و میخواسته ازش کمک بگیره اما روش نمیشده چه جوری بگه
به معلممون میگه من یه گناهی دارم که روم نمیشه بگم چیه؟
معلممون بهش پیشنهاد میده اون گناه رو حدس بزنه و رو کاغذ بنویسه و دوستش بگه آیا حدسش درسته یا نه
حدس میزده که گناه دوستش چی باشه ولی تصمیم میگیره یه دفعه نره سر اصل مطلب
یه بار رو کاغذ مینویسه دروغ میگی؟
کاهل نماز هستی؟
و همینطور ادامه میده تا دیگه گناه اصلی رو مینویسه و دوستشم تایید میکنه
به دوستش میگه برای اینکه گناهتو ترک کنی بیا با هم یه قراری بذاریم
بیا قرار بذاریم تا چهل روز هر دو دائم الوضو باشیم
دوستش قبول میکنه و هر روز که همو میدیدن به هم میگفتن که امروز به قولشون عمل کردن یا نه
تا اینکه چهل روز تموم میشه و دوستشم گناهشو ترک میکنه
معلممون به ما میگفت هنوز با دوستش در ارتباطه و الان صاحب یه رستوران شده و هر موقع منو میبینه میگه من تو زندگیم هر چی دارم از تو دارم

مشخصات

آخرین جستجو ها