دیشب تو مسجد دیدم که یه گوشه نشسته و تو خودشه
رفتم پیشش و بهش گفتم چکات برگشت خورده؟
انگار دوست داشت بهم یه چیزی بگه و نمیتونست
میگفت یه مشکلی دارم ولی نمیگفت چی
بهش گفتم اگه دوست داشتی رو کمک من حساب کن و ازش جدا شدم و رفتم تو صف نماز
بعد از نماز اومد پیشم و گفت مشکلش چیه
مشکل خودیی داره و بهم گفت هر کاری میکنه نمیتونه ترکش کنه
از دیشب ذهنم درگیر همین مسئله است و خیلی ناراحتم
دوست دارم کمکش کنم ولی نمیدونم چه جوری

+به دلیل اینکه حتی دیدن این پست ناراحتم میکنه،پست موقته


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها